عمر گران میگذرد

چرا می آیم؟بعد از این چند صباح ، به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه به سفر باید رفت؟به چه سان باید رفت؟ بعد از آن باز نفهمیدم من که چه سان عمر گذشت؟نه تفکر،نه تعمق .عمر بگذشت به بیهودگی و مسخرگی. آن سه روز عمر به چه راه مصرف گشت؟کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت.آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟قدرت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش ببرد.ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم.حال میپندارم هدف از زیستن من این است رفیق،من شدم خلق که با عزمی جزم،پای از بند هواها گسلم.پای در راه حقایق بنهم.با دلی آسوده،فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل،مملو از عشق و جوانمردی و علم،پای در ره کشف حقایق بنهم. ره حق پویم وحق جویم و پس حق گویم.شربت جرات و امید و شهادت نوشم.آنچه آموخته ام،به دگران نیز نکو آموزم.شمع راه دگران گردم و با شعله خویش ره نمایم به همه، گر چه سراپا سوزم.
این مطلب در تاریخ: شنبه 19 دی 1389 ساعت: 18:47 منتشر شده است