بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

آخرین نطرات کاربران

امکانات جانبی



داستان بلعم باعورا

بازدید: 453

داستان بلعم باعورا در قرآن

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشيْطنُ فَكانَ مِنَ الْغَاوِينَ(175) وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَث أَوْ تَترُكهُ يَلْهَث ذَّلِك مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(176) 175. حكايت كسى را كه آيه هاى خويش به او تعليم داديم و از آن به در شد و شيطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد، براى آنها بخوان . 176. اگر مى خواستيم ، وى را به وسيله آن آيه ها بلندش مى كرديم ، ولى به زمين گراييد (پستى طلبيد و به دنيا ميل كرد) و هوس خويش را پيروى كرد. حكايت وى حكايت سگ است كه اگر بر او هجوم برى ، پارس مى كند و اگر او را واگذارى ، پارس مى كند. اين حكايت قومى است كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند. پس اين خبر را بخوان ، شايد آنها انديشه كنند. (از سوره مباركه اعراف ) داستان بلعم باعوراء در قرآن اين آيات داستان ديگرى از داستانهاى بنى اسرائيل را شرح مى دهد، و آن داستان ((بلعم بن باعورا)) است ، خداى تعالى پيغمبر خود رسول اكرم (صلوات اللّه عليه ) را دستور مى دهد كه داستان مزبور را براى مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى و وسايل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافى نيست ، بلكه مشيت خدا هم بايد كمك كند، و خداوند، سعادت و رستگارى را براى كسى كه به زمين چسبيده (سر در آخور تمتعات مادى فرو كرده ) و يكسره پيرو هوا و هوس ‍ گشته و حاضر نيست به چيز ديگرى توجه كند، نخواسته است ، زيرا چنين كسى راه به دوزخ مى برد. آنگاه نشانه چنين اشخاص را هم برايشان بيان كرده و مى فرمايد: علامت اينگونه اشخاص اين است كه دلها و چشمها و گوشهايشان را در آنجا كه به نفع ايشان است بكار نمى گيرند، و علامتى كه جامع همه علامتها است اين است كه مردمى غافلند. ((و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها...)) بطورى كه از سياق كلام بر مى آيد معناى آوردن آيات ، تلبس به پاره اى از آيات انفسى و كرامات خاصه باطنى است ، به آن مقدارى كه راه معرفت خدا براى انسان روشن گردد، و با داشتن آن آيات و آن كرامات ، ديگر درباره حق شك و ريبى برايش باقى نماند. و معناى ((انسلاخ )) بيرون شدن و يا كندن هر چيزى است از پوست و جلدش ، و اين تعبير كنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آنچنان ملازم آيات بود كه با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر حبث درونى كه داشت از جلد خود بيرون آمد. و ((اتباع )) مانند ((اتباع )) و ((تبع )) پيروى كردن و بدنبال جاى پاى كسى رفتن است ، و كلمات : ((تبع )) و ((اتبع )) و ((اتبع )) هر سه به يك معنا است . و ((غى )) و ((غوايه )) ضلالت را گويند، و گويا بيرون شدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس فرق ميان ((غوايت )) و ((ضلالت )) اين است كه اولى دلالت بر فراموش كردن مقصد و غرض ‍ هم مى كند، پس كسى كه در بين راه درباره مقصد خود متحير مى شود ((غوى )) است و كسى كه با حفظ مقصد از راه منحرف مى شود ((ضال )) است ، و تعبير اولى نسبت به خبرى كه در آيه است مناسب تر است ، براى اينكه بلعم بعد از انسلاخ از آيات خدا و بعد از اينكه شيطان كنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم كرد و متحير شد، و نتوانست خود را از ورطه هلاكت رهايى دهد، و چه بسا هر دو كلمه يعنى غوايت و ضلالت در يك معنا استعمال شود، و آن خروج از طريق منتهى به مقصد است . مفسرين در تعيين صاحب اين داستان اقوال مختلفى دارند و ان شاء الله همه آنها و يا بعضى از آنها در بحث روايتى آينده نقل مى شود، و آيه شريفه هم بطورى كه ملاحظه مى فرماييد اسم او را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالى از داستان او اكتفاء كرده است ، وليكن در عين حال ظهور در اين دارد كه اين داستان از وقايعى است كه واقع شده ، نه اينكه صرف مثال بوده باشد. و معناى آيه چنين است : ((و اتل عليهم )) بخوان بر ايشان ، يعنى بر بنى اسرائيل و يا همه مردم ، خبر از امر مهمى را و آن ((نبا)) داستان مردى است كه ((الذى آتيناه آياتنا)) ما آيات خود را برايش آورديم ، يعنى در باطنش از علائم و آثار بزرگ الهى پرده برداشتيم ، و بهمين جهت حقيقت امر برايش روشن شد ((فانسلخ منها)) پس بعد از ملازمت راه حق آن را ترك گفت . ((فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين )) شيطان هم دنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد. ((و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ...)) ((اخلاد)) به معناى ملازمت دائمى است ، و اخلاد بسوى ارض ، چسبيدن به زمين است ، و اين تعبير كنايه است از ميل به تمتع از لذات دنيوى و ملازمت آن . كلمه ((لهث )) وقتى در سگ استعمال مى شود به معناى بيرون آوردن و حركت دادن زبان از عطش است . پس اينكه فرمود: ((و لو شئنا لرفعناه بها)) معنايش اين مى شود كه اگر ما مى خواستيم او را بوسيله همين آيات به درگاه خود نزديك مى كرديم (آرى در نزديكى به خدا ارتفاع از حضيض و پستى اين دنيا است همچنانكه دنيا بخاطر اينكه انسان را از خدا و آيات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازد اسفل سافلين است ) و بلند شدن و تكامل انسان بوسيله آيات مذكور كه خود اسباب ظاهرى الهى است باعث هدايت آدمى است ، و ليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زيرا تماميت تاءثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان مشيتش تعلق نگرفته به اينكه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او كه همان زندگى مادى زمينى است ، اقبال نموده حتمى سازد. آرى ، زندگى زمينى آدمى را از خدا و از بهشت كه خانه كرامت او است باز مى دارد، و اعراض از خدا و تكذيب آيات او ظلم است ، و حكم حتمى خدا جارى است به اينكه مردم ظالم را هدايت نكند، ((و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون )). و لذا بعد از جمله ((و لو شئنا لرفعناه بها)) فرمود: ((لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه )) و بنابراين بيان ، تقدير كلام اين مى شود: ((لكنا لم نشاء ذلك لانه اخلد الى الارض و اتبع هواه : و ليكن ما چنين چيزى را نخواستيم براى اينكه او به زمين چسبيده و هواى دل خود را پيروى كرده ، و چنين كسى مورد اضلال ما است نه مورد هدايت )). همچنانكه فرموده : ((و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء)). ((فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث )) يعنى او داراى چنين خوئى است ، و از آن دست بر نمى دارد، چه او را منع و زجر كنى و چه به حال خود واگذاريش . و كلمه ((تحمل )) از حمله كردن است نه از حمل و بدوش كشيدن . ((ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا)) پس تكذيب از آنان سجيه و هيئت نفسانى خبيثى است كه دست بردار از صاحبش نيست ، زيرا آيات ما يكى دو تا نيست ، همواره آيات ما را به حواس خود احساس مى كنند و در نتيجه تكذيب ايشان نيز مكرر و دائمى است . ((فاقصص القصص )) كلمه ((القصص )) مصدر است ، و به معناى ((اقصص قصصا داستان بگو داستان گفتنى )) است و ممكن هم هست اسم مصدر و به معناى ((اقصص القصه : داستان كن اين قصه را)) بلكه تفكر كنند و در نتيجه براى حق منقاد شده و از باطل بيرون آيند.
داستان بلعم باعورا در روايات على بن ابراهيم قمى در تفسير خود در ذيل آيه ((و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا...)) مى گويد: پدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن امام رضا (عليه السلام ) برايم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى كرد و خداوند دعايش را اجابت مى كرد، در آخر بطرف فرعون ميل كرد، و از درباريان او شد، اين ببود تا آنروزى كه فرعون براى دستگير كردن موسى و يارانش در طلب ايشان مى گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بيندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نيز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع كرد به زدن آن حيوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آيا مى خواهى با تو بيايم تا تو بر پيغمبر خدا و مردمى با ايمان نفرين كنى ؟ بلعم اين را كه شنيد آنقدر آن حيوان را زد تا كشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : ((فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ، و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث )) اين مثلى است كه خداوند زده است . مؤ لف : ظاهر اينكه امام در آخر فرمود: ((و اين مثلى است كه خداوند زده است )) اين است كه آيه شريفه اشاره به داستان بلعم دارد... و در الدر المنثور است كه فاريابى و عبدالرزاق و عبد بن حميد و نسائى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و طبرانى و ابن مردويه همگى از عبداللّه بن مسعود نقل كرده اند كه در ذيل آيه ((و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها)) گفته است : اين شخص مردى از بنى اسرائيل بوده كه او را ((بلعم بن اءبر)) مى گفتند. و نيز در همان كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابو الشيخ و ابن مردويه از طرقى از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : اين مرد بلعم بن باعورا و در نقل ديگرى بلعام بن عامر بوده و همان كسى بوده كه اسم اعظم مى دانسته ، و در بنى اسرائيل بوده است . مؤ لف : اينكه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائيل بوده از غير ابن عباس نيز روايت شده ، و از ابن عباس غير اين هم روايت كرده اند منبع : پایگاه اطلاع رسانی حکومت جهانی امام مهدی  

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: دو شنبه 8 آذر 1395 ساعت: 11:37 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

برصیصای عابد و شیطان

بازدید: 356

برصیصای عابد وشیطان

در بنی اسرائیل،عابدی بود گوشه گیر،که به دور از مردم در صومعه ای،همیشه سرگرم عبادت بود،و از کثرت عبادت و مناجات با خدا به جایی رسیده بود که او را مستجاب الدعوه می دانستند و او را به نام بر صیصای عابد می شناختند. اتفاقاً روزی دختر پادشاه آن سرزمین به بیماری سختی مبتلا شد،به طوری که تمام پزشکان از معالجه او عاجز شده،هر چه درمان و دوا به کار بردند،نتیجه ای برای سلامتی دختر پادشاه حاصل نشد.سرانجام از برصیصای عابد،خواستند که به خانه سلطان رفته،برای شفای آن دختر دعا کند،برصیصا نپذیرفت و از این رو برادران آن دختر وی را به روی تختی گذارده به صومعه آوردند. برصیصا گفت:او را همین جا بگذارید،تا هنگام سحر که بهترین اوقات برای استجابت دعا است،برای شفای او دعا کنم،برادران دختر قبول کرده،دختر را در آنجا گذارده و بازگشتند. چون وقت سحر شد،برصیصا برای آن دختر دعا کرد،و دختر شفا یافت. شیطان که از کثرت و شهرت«برصیصا»از درد ناراحتی و حسادت به خود می پیچید،از این فرصت استفاده کرده،و در صدد فریب و گمراهی عابد برآمد،پس شروع کرد به وسوسه کردن عابد،وآن دختر را در نظر وی چنان جلوه داد،که سرانجام شهوت جنسی بر او چیره شده،فریفته دختر گردید،و با او آمیزش کرد. برصیصا،پس از فراغت از آن عمل زشت،سخت پشیمان شد،به فکر افتاد که ممکن است این دختر ماجرا را برای برادرانش تعریف کند،و در نتیجه به دست سلطان به هلاکت برسد،پس در صدد برآمد تا به گونه ای جان خود را نجات دهد،در همین حال شیطان مجدداً او را وسوسه کرد و به دلش انداخت که آن دختر را خفه کرده همانجا دفن کند تا به این وسیله جنایت خود را مخفی سازد.برصیصا همین کار را کرد و پس از ساعتی جنازه دختر را  کنار صومعه اش دفن نمود و چون صبح برادران آمدند و سراغ خواهر را گرفتند،به آنها گفت:من دعا کردم،او شفا یافته و خوب شد و از صومعه بیرون رفت. برادران به دنبال خواهر خود شروع به جست و جو کردند،اما او را نیافتند،در این موقع شیطان فرصت را غنیمت شمرده،به صورت مردی ناشناس در نزد ایشان ظاهر شد و تمام ماجرای برصیصا و دختر را تعریف کرد.سپس آنها را بر سر گور دختر آورد،قبر را شکافته،جنازه را نشان ایشان داد،پادشاه دستور داد مردم را خبر کردند،ریسمانی به گردن برصیصا انداخته،او را کشان کشان برای دار زدن به داخل شهر آوردند،اجتماع عظیمی در پای دار او برپا شده بود،وقتی که او را بربالای دار بردند،و طناب دار را به گردنش انداختند،شیطان در مقابلش مجسم شد و به او گفت:تمام این گرفتاری ها را من برای تو پیش آوردم اکنون اگر با اشاره سر مرا معبود خود گردانی و به من ایمان آوری،تو را نجات می دهم. عابد که بر اثر گناه بزرگ،کور دل شده بود،با سر به شیطان اشاره کرد و به او ایمان آورد،شیطان با دیدن این صحنه با خوشحالی تمام خنده ای کرد و از نزد او دور شد. عابد فریاد زد و گفت:از من مگریز و مرا نجات بده. شیطان گفت: من از تو بیزارم و از خدای جهانیان می ترسم.(سوره حشر،آیه۱۶) به این ترتیب،عابدی که سالها عمر خود را به عبادت خدا گذرانده بود با یک دنیا سیه روزی به هلاکت رسید و رسوای دو جهان گردید. آری شیطان می گوید،من به راحتی در اندیشه تک تک شما رسوخ می کنم،و شما را به کارهایی وادار می کنم که هرگز دلتان نمی خواهد آن را انجام دهید،پس ای انسان بدان وآگاه باش که از دام شیطان گریزی نیست.با چشمانی باز مراقب خود باش تا با هر گناهی در کمند ابلیس ملعون گرفتار نشوی.

این گرگ گرسنه بی ترخم           خود سیر نمی شود ز مردم

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)می فرماید: شهوت گذرگاه شیطان است.

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: دو شنبه 8 آذر 1395 ساعت: 11:35 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

زندگینامه منصور حلاج

بازدید: 246

ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج، در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد. او از عارفان ایران در سدهٔ سوم و دهه اول قرن چهارم هجری است. برای وی کنیه‌های دیگری نیز چون «ابو عماره»، «ابو محمد» و «ابو مسعود» نیز آورده‌اند. اهل فارس او را ابوعبدالله الزاهد، اهل خراسان ابوالمهر، اهل خوزستان حلاج الاسرار، در بغداد مصطلم، در بصره مخبر. اهل هند ابوالمغیث و اهل چین او را ابوالمعین می‌خواندند.

برای لقب او، «حلاج»، سه توجیه آورده‌اند:
پدرش پیشه حلاجی داشته است.
نیکو سخن می‌گفته و اسرار را حلاجی می‌کرده است.
معجزه‌ای در همین زمینه از خود نشان داده است. از کنار یک انبار پنبه می‌گذشت اشاره کرد و دانه از پنبه بیرون آمد.

او از مردم روستای «تور» در شمال شرق بیضای فارس بود. سهل بن عبدالله تستری، عمرو بن عثمان مکی و جنید بغدادی از استادان او بودند. او که از مهم‌ترین صوفیان دوران خود بود در حالت سکر عرفانی به گفتن «انا الحق» پرداخت و متشرعین او را به جرم «کفرگویی» ابتدا به قرمطی بودن متهم کردند و پس از هشت سال با کمک صوفیانی از سایر گروه‌های صوفیه او را اعدام نمودند. او سنگسار شد ولی جان نسپرد و به گفتن اذکار مشغول بود سپس مثله کردند ولی باز هم ذکر می‌گفت تا زبانش بریدند و آسمان بگرفت و آب دجله بالا آمد. بنابر وصیت‌اش خاکسترش را در رود ریختند تا رود آرام شد. از او کرامات بسیار نقل شده‌است.
شيخ محمد فريدالدين عطار نيشابوري در کتاب تذکرةالاولياء خود درباره حسين منصور حلاج چنين نوشته است:
« آن قتيل الله في سبيل الله، آن شير بيشه تحقيق، آن شجاع صفدر صديق، آن غرقه درياي مواج، حسين منصور حلاج رحمةالله عليه، کار او کاري عجب بود، واقعات غرايب که خاص او را بود که هم در غايت سوز و اشتياق بود و در شدت لهب و فراق مست و بي قرار. شوريده روزگار بود وعاشق صادق و پاک باز وجد و جهدي عظيم داشت، و رياضتي و کرامتي عجب. علي همت و رفيع و رفيع قدر بود و او را تصانيف بسيار است به الفاظي مشکل در حقايق و اسرار و معاني محبت کامل. فصاحت و بلاغتي داشت که کس نداشت. و دقت نظري و فراستي داشت که کس را نبود. و اغلب مشايخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمي نيست، مگر عبدالله خفيف و شبلي و ابوالقاسم قشيري و جمله مأخران الا ماشاءالله که او را قبول کردند. و ابو سعيد بن ابواخير قدس الله روحه العزيز و شيخ ابوالقاسم گرگاني و شيخ ابوعلي فارمدي و امام يوسف همداني رحمةالله عليهم اجمعين در کار او سيري داشته اند و بعضي در کار او متوقف اند. چنانکه استاد ابوالقاسم قشيري گفت در حق او که: اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد، و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود. و باز بعضي او را به سحر نسبت کردند و بعضي اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانيدند. و بعضي گويند از اصحاب حلول بود. و بعضي گويند تولي به اتحاد داشت. اما هر که بوي توحيد به وي رسيده باشد هرگز او را خيال حلول و اتحاد نتواند افتاد، و هر که اين سخن گويد سرش از توحيد خبر ندارد… اما جماعتي بوده اند از زنادقه در بغداد چه در خيال حلول و چه در غلط اتحاد که خود را “حلاجي” گفته اند و نسبت بدو کرده اند و سخن او فهم ناکرده بدان کشتن و سوختن به تقليد محض فخر کرده اند. چنانکه دو تن را در بلخ همين واقعه افتاد که حسين را. اما تقليد در اين واقعه شرط نيست، مرا عجب آمد از کسي که روا دارد که از درختي اناالله برآيد و درخت در ميان نه، چرا روا نباشد که از حسين اناالحق برآيد و حسين در ميان نه…. بعضي گويند حسين منصور حلاج ديگرست و حسين منصور ملحدي ديگرست و استاد محمد زکريا و رفيق ابو سعيد قرمطي بود و آن حسين ساحر بوده است. اما حسين منصور از بيضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفيف گفته است که حسين منصور عالمي رباني است. و شبلي گفته است که من و حلاج يک چيزيم، اما مرا به ديوانگي نسبت کردند خلاص يافتم، و حسين را عقل او هلاک کرد. اگر او مطعون بودي اين دو بزرگ در حق او اين نگفتندي. اما ما را دو گواه تمام است و پيوسته در رياضت و عبادت بود و در بيان معرفت و توحيد و درزي اهل صلاح و در شرع و سنت بود که اين سخن ازو پيدا شد. اما بعضي مشايخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دين بود، بلکه از آن بود که ناخشنودي مشايخ از سرمستي او اين بار آورد. نقلست که در زندان سيصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: اي زندانيان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمي دهي؟! گفت: ما در بند خداونديم و پاس سلامت مي داريم. اگر خواهيم بيک اشارت همه بندها بگشائيم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ريخت ايشان گفتند اکنون کجا رويم که در زندان بسته است. اشارتي کرد رخنها پديد آمد. گفت: اکنون سر خويش گيريد. گفتند تو نمي آئي؟ گفت: ما را با او سري است که جز بر سر دار نمي توان گفت. ديگر روز گفتند زندانيان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کرديم. گفتند تو چرا نرفتي؟! گفت: حق را با من عتابي است نرفتم. اين خبر به خليفه رسيد؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشيد. پس حسين را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمي گرد آمدند. او چشم گرد مي آورد و ميگفت: حق، حق، اناالحق…. نقلست که درويشي در آن ميان از او پرسيد که عشق چيست؟

گفت: امروز بيني و فردا بيني و پس فردا بيني. آن روزش بکشتند و ديگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، يعني عشق اينست.

خادم او در آن حال وصيتي خواست. گفت: نفس را بچيزي مشغول دار که کردني بود و اگر نه او ترا بچيزي مشغول دارد که ناکردني بود که در اين حال با خود بودن کار اولياست. پس در راه که مي رفت مي خراميد. دست اندازان و عياروار ميرفت با سيزده بندگران، گفتند: اين خراميدن چيست؟ گفت: زيرا که بنحرگاه (محل کشتار) ميروم. چون به زير دارش بردند بباب الطاق قبله برزد و پاي بر نردبان نهاد؛ گفتند: حال چيست؟ گفت: معراج مردان سردار است. پس ميزري در ميان داشت و طيلساني بر دوش، دست برآورد و روي به قبله مناجات کرد و گفت آنچه او داند کس نداند. پس بر سر دار شد.

پس هر کسي سنگي مي انداخت، شبلي موافقت را گلي انداخت، حسين منصور آهي کرد، گفتند: از اين همه سنگ هيچ آه نکردي از گلي آه کردن چه معني است؟ گفت: از آنکه آنها نمي دانند، معذوراند ازو سختم مي آيد که او مي داند که نمي بايد انداخت. پس دستش جدا کردند، خنده بزد. گفتند: خنده چيست؟ گفت: دست از آدمي بسته باز کردن آسان است. مرد آنست که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در ميکشد قطع کند. پس پاهايش ببريدند، تبسمي کرد، گفت: بدين پاي خاکي ميکردم قدمي ديگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانيد آن قدم را ببريد! پس دو دست بريده خون آلود بر روي در ماليد تا هر دو ساعد و روي خون آلود کرد؛ گفتند: اين چرا کردي؟ گفت: خون بسيار از من برفت و دانم که رويم زرد شده باشد، شما پنداريد که زردي من از ترس است، خون در روي در ماليدم تا در چشم شما سرخ روي باشم که گلگونه مردان خون ايشان است. گفتند: اگر روي را بخون سرخ کردي ساعد باري چرا آلودي؟ گفت: وضو ميسازم. گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوء آن درست نيايد الا بخون. پس چشمهايش را برکندند قيامتي از خلق برآمد. بعضي ميگريستند و بعضي سنگ مي انداختند. پس خواستند که زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنيد که سخني بگويم. روي سوي آسمان کرد و گفت: الهي بدين رنج که براي تو بر من مي برند محرومشان مگردان و از اين دولتشان بي نصيب مکن. الحمد الله که دست و پاي من بريدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار مي کنند. پس گوش و بيني ببريدند و سنگ و روان کردند. عجوزه اي با کوزه در دست مي آمد. چون حسين را ديد گفت: زنيد، و محکم زنيد تا اين حلاجک رعنا را با سخن خداي چکار. آخر سخن حسين اين بود که گفت: حب الواحد افراد الواحد. پس زبانش ببريدند و نماز شام بود که سرش ببريدند و در ميان سربريدن تبسمي کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسين گوي قضا به پايان ميدان رضا بردند.

کرامات
نقل است که گرد او عقربی دیدند که می گردید قصد کشتن کردند گفت دست از وی بدارید که 12 سال است که ندیم ماست و گرد ما می گردد .

نقل است که طایفه ای در بادیه او را گفتند ما را انجیر می باید دست در هوا کرد و طبقی انجیر تر پیش ایشان نهاد و یک بار دیگر حلوا خواستند طبقی حلوا شکری گرم پیش ایشان نهاد .

پرسیدند که طریق به خدا رسیدن چگونه است گفت :

دو قدم است و رسیدنی : یک قدم از دنیا بر گیر و یک قدم از عقبی و اینک رسیدی به مولی.

پرسیدند از فقر ، گفت ” فقیر آن است که مستغنی است از ماسوی الله و ناظر است به الله” و گفت: چون بنده به مقام معرفت رسد بر او وحی فرستند و سرّ او گنگ گردانند ( = راه اندیشه ها را بر باطن او می بندند ) تا هیچ خاطر نیاید او را مگر خاطر حق

نقل است که شب اول که او را حبس کردند بیامدند و او را در زندان ندیدند و جمله زندان بگشتند و کس را ندیدند و شب دوم نه او را دیدند و نه زندان را و شب سوم او را در زندان دیدند گفتند شب اول کجا بودی و شب دوم تو وزندان کجا بودی گفت شب اول من در حضرت ( = پیشگاه خداوندجهان ) بودم از آن اینجا نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود از آن ، من و زندان هر دو غایب بودیم و شب سوم باز فرستادند مرا برای حفظ شریعت ، بیایید و کار خود کنید .

از سخنان اوست :

در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون .

آثار
از حلاج کتابهای فراوان نقل شده‌است از جمله: «طاسین الازل و الجوهر الاکبر»، «طواسین»، «الهیاکل»، «الکبریت الاحمر»، «نورالاصل»، «جسم الاکبر»، «جسم الاصغر»، و «بستان المعرفة». دیوان اشعاری نیز از او به زبان عربی به جای مانده که در اروپا و ایران به چاپ رسیده‌است.

حلاج در آثار دیگر بزرگان
بیشتر شاعران پس از او از یک بیت تا یک فصل از دیوان خود را به او اختصاص داده‌اند. حافظ درباره او می‌گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

همچنین از ابوسعید ابوالخیر:

روزی که انالحق به زبان می‌آورد منصور کجا بود خدا بود خدا

همچنین سنایی، مولوی، عراقی، مغربی، محمود شبستری، قاسم انوار و شاه نعمت الله ولی درباره او بیت‌هایی سروده‌اند.

 

نقل از: سایت جانان(گنجینه شعر و فرهنگ)

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: سه شنبه 19 مرداد 1395 ساعت: 16:29 منتشر شده است

برچسب ها : ,,
نظرات()

سخنان کوروش کبیر در مورد سعادت زندگی

بازدید: 274

 

سخنان کوروش کبیر در مورد سعادت زندگی

 


سخنان کوروش کبیر,جملات کوروش کبیر,عکس کوروش کبیر

بهترین سخنان کوروش کبیر

 

جملات و سخنان کوروش کبیر

 

برای جذب افرادی که به شما وفادار باشند تلاش کنید. البته این کوشش با جور ستم, زور و قدرت یافت نمی شود بلکه با یاری به دیگران, کارهای نیک و رفتار پسندیده به دست

می اید.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********


اگر برای اداره امور کشوری نیاز به یاری داشتید همکاران خود را از میان اشخاص شریف و اصیل برگزین.

 

سخنان کوروش کبیر,جملات کوروش کبیر,اس ام اس کوروش کبیر

 

هم میهنان بدون شک از خارجیان و مردمان کشورهای دیگر بهتر به کشورشان خدمت می کنند و به ما نزدیک ترند.

 

جملات زیبا از کوروش کبیر,سخنان کوروش کبیر,وصیت نامه کوروش کبیر

 

اگربخواهید دشمنان خود را خوار کنید، به دوستان خویش نیکی نمایید.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********


باید این درس را نیک آموخت که خوشی و سعادت انسان به رنج و زحمتی که در تحصیل آن به کار برده است، بستگی و ارتباط دارد.

 

سخنان کوروش کبیر,گفته های کوروش کبیر,اس ام اس کوروش کبیر

 

کار و مرارت، چاشنی خوشبختی است.

 

جملات کوروش کبیر,کوروش کبیر سخنان,بهترین سخنان کوروش کبیر

 

برماست که با تمام جهد و قوا، اسباب بزرگی و مردانگی را آماده و حفظ کنیم تا آسودگی خاطر که بهترین و گرامیترین نعمت‌هاست، به دست آید و از غم و محنت‌های سخت، در امان باشیم.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********


جهان‌گیری کار عظیمی است اما جهان‌داری کاری بس عظیمتر است. به چنگ آوردن امپراتوری در اثر جسارت و جنگ‌آوری است اما حفاظت آن بدون حزم و درایت و مراقبت پیوسته محال است.

 

سخنان کوروش کبیر,جملات کوروش کبیر,بهترین سخنان کوروش کبیر

 

به عقیده من،‌ زمامدار باید بر دیگر افراد از این جهت امتیاز و برتری داشته باشد که نه فقط از زندگی سهل و آسان روگرداند، بلکه عاقبت‌اندیش و با تدبیر و پرکار باشد.

 

سخنان کوروش کبیر,حرف های کوروش کبیر,وصیت نامه کوروش کبیر

 

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********

 

ای پسر من نیکو کار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان نیست و هیچ چیز از کردار نیک لازمتر نمی باشد.

 

گفته های کورش کبیر,سخنان کوروش کبیر,اس ام اس کوروش کبیر

 

ای پسر من بشنو تو را می گویم که بهترین بخشش ها تعلیم و تعلم است زیرا مال و مکنت زوال پذیرد و چهار پایان بمیرند ولی دانش و تربیت باقی ماند.

 

بهترین سخنان کوروش کبیر,گفته های کوروش کبیر,حرف های کوروش کبیر

 

دختر شرمگین را دوست بدار و او را به مرد هوشیار و دانایی به عروسی ده زیرا مرد دانا و هوشیار مانند زمین نیکی است که چون تخم در آن بکارند حاصل نیک و فراوان از آن به عمل آید.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********

 

با زن فرزانه و شرمگین عروسی کن و او را دوست بدار وخود برای خود زن انتخاب کن و زن دیگری را فریب مده تا روانت گناه کار نگردد.

 

سخنان کوروش کبیر,اس ام اس کوروش کبیر,جملات زیبا از کوروش کبیر,

 

مردی را به دامادی خود برگزین که نیکخو, درست و دانا باشد، اگر بسیار مسکین است بسیار عیب نیست مال و مکنت از یزدان برسد.

 

حرف های کوروش کبیر,وصیت نامه کوروش کبیر,سخنان کوروش کبیر

 

چون خوشی رسد بسیار خشنود و غره مشو و چون سختی رسد غمگین و افسرده مباش زیرا هر خوشی یک ناخوشی و هر نیکی یک بدی در پی دارد.

 

*********سخنان کوروش کبیر *********

 
منبع: asemooni.com

 

داستان های جالب و خواندنی

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 25 ارديبهشت 1395 ساعت: 18:1 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

جملات زیبا از کوروش کبیر

بازدید: 395

جملات زیبا از کوروش کبیر (2)

 


 جملات زیبا کوروش کبیر, کورش کبیر, سخنان بزرگان

 

انان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند

 

 * * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

هر برادری که از منافع برادر خود مانند نفع خویش حمایت کرد به کار خود سامان داده است

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

به احترام روح من که باقی و ناظر بر احوال شماست به انچه دستور میدهم عمل کنید

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند…

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

دشوارترین قدم، همان قدم اول است .

منبع:ashpazonline.com

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 25 ارديبهشت 1395 ساعت: 17:46 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

وصیت نامه کوروش کبیر

بازدید: 321

وصیت نامه کوروش کبیر

 


 

وصیت نامه کوروش کبیر

 

درود بر همگان.

وصیت نامه:

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام.

همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.

حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم. هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم.

پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

 

وصیت نامه کوروش کبیر

 

منبع:tebyan.net

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 25 ارديبهشت 1395 ساعت: 17:44 منتشر شده است

برچسب ها : ,,
نظرات()

گزیده ای از سخنان کوروش

بازدید: 375
گزیده ای از سخنان کوروش

برگزیده ای از سخنان کوروش

*این منم کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه، پادشاه پهناورترین سرزمین‌های آدمی، از بلندی‌های پارسوماش تا بابل بزرگ.
که جز آزادی آواز دیگری نیاموخته‌ام و آواز دیگری نخواهم آموخت.
هشدارتان می‌دهم او که به کشتن آزادی بیاید هرگز از هوای اهورا خوشبو نخواهد شد. بخشوده نخواهد شد. بزرگ نخواهد شد.
این سخن من است.
من به یقین و عدالت باور دارم.
من زندگی‌ها خواهم ساخت،
خوشی‌های بسیار خواهم آورد،
و ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد.
زیرا شادمانی او شادمانی من است. سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین من است.
ما برای آزادی مردمان آمده‌ایم،
تباهی و تیرگی از ما نیست،
وحشت و شقاوت از ما نیست،
تازیانه و تجاوز از ما نیست،
ما آورندگان آزادی مردمان هستیم.
تنها ترانه و شادمانی باشد. همین و دیگر هیچ…
این فرمان من و فرمان فرشتگان زمین است.
من پیام‌آور امید و شادمانی را دوست می‌دارم.
پیروزی باد بر سکون سایه را دوست می‌دارم، وزیدن زنده گندم زاران را دوست می‌دارم، خنیاگران و گهواره بانان را دوست می‌دارم،
محبت مردمان و آزادی آوازشان را دوست می‌دارم.
من راستی و درستی را دوست می‌دارم.
پس ای ستم‌دیدگان فراوانی و خوشی‌هایتان بسیار باد،
فرزندان برومند و برکت نانتان بسیار باد،

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 25 ارديبهشت 1395 ساعت: 17:30 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

اولین پارک خصوصی حیات وحش در خاورمیانه( نقل از سایت نی نیوز نیشابور)

بازدید: 332

اولین پارک حیات وحش خصوصی خاورمیانه را بشناسید

 

پارک طبیعی حیات وحش “چشمه خسرو” نیشابور در فاصله ۴۰ کیلومتری شرق این شهرستان و در مجاورت روستای چشمه خسرو در حاشیه جاده نیشابور به مشهد قرار گرفته، اولین پارک خصوصی خاورمیانه و کشور که متاسفانه مورد بی‌مهری مسئولان واقع شده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)–...

 

پارک طبیعی حیات وحش “چشمه خسرو” نیشابور در فاصله ۴۰ کیلومتری شرق این شهرستان و در مجاورت روستای چشمه خسرو در حاشیه جاده نیشابور به مشهد قرار گرفته، اولین پارک خصوصی خاورمیانه و کشور که متاسفانه مورد بی‌مهری مسئولان واقع شده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)– منطقه خراسان، پارک حیات وحش “چشمه خسرو ” در فاصله حدود ۴۰ کیلومتری شhttp://photos.wikimapia.org/p/00/02/78/19/86_big.jpgرق نیشابور، زیستگاه آرامی برای چندین و چند گونه حیوانات مختلف شده است؛ آرامشی که مدیون کار و تلاش شبانه‌روزی مردی است که روزی شکارچی بزرگی بوده، ولی پس از اتفاقاتی دست از شکار می‌کشد و حامی سفت و سخت حیوانات می‌شود.

این پارک دارای سه موزه و زیستگاه طبیعی حیوانات و همچنین رستوران و سوئیت برای گردشگران و محققان داخلی و خارجی است .

مالک و مدیر اولین پارک حیات وحش خصوصی خاورمیانه در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا، بیان کرد: در حال حاضر، ۳۵ گونه و در واقع بالغ‌بر ۱۰۰ جاندار در پارک حیات وحش نگهداری می‌شوند و موزه مارها نیز امسال پیشرفت زیادی داشته است. سال گذشته که تعدادی “مرال” از “ابهر زنجان” وارد کردیم امسال به زاد و ولد رسیدند؛ همچنین کل بزهای ما دوقلو دارند و خوشبختانه زندگی در این پارک جریان دارد.

حسین حصاری عنوان کرد: همه هزینه‌ها بر دوش خودمان هست و این برای ما بسیار سنگین است. ما احتیاج به حمایت‌های مردم و مسئولان داریم؛ این پارک حیات وحش دارای ۱۵ سوئیت برای گردشگران خارجی، محققان و پژوهشگران و گردشگران ایرانی است و رستوران را نیز آماده کرده‌ایم.

وی افزود: پارک حیات وحش “چشمه خسرو” دارای سه موزه سنگ‌ها (فسیل‌شناسی) و مارها و موزه تاکسیدرمی است که اگر حیوانات در پارک حیات وحش از بین رفتند، بتوان آنها را تاکسیدرمی کرد که موزه حیوانات تاکسیدرمی شده و بخش فسیل‌شناسی، از لحاظ بعد علمی و آموزشی برای دانش‌آموزان و محققان بسیار موثر است.

حصاری گفت: این کار عشق و زندگی من است، اما کار بسیار سنگینی است و انتظار داریم مسئولان حمایت بیشتری بکنند و حداقل به قول‌ها و وعده‌های خود عمل کنند تا بتوانیم گام‌های بلندتری برداریم. متاسفانه مسئولان وعده‌های زیادی داده‌اند ولی بسیاری از وعده‌ها عملی نشده. ما چنین پارک حیات وحشی را در کشور نداریم. در باغ وحش، حیوانات را در قفس زندانی می‌کنند ولی اینجا حیوانات آزادند حتی در آینده ماشین‌هایی را می‌توانیم داشته باشیم که بازدیدکنندگان در قفس ایمن بتوانند حیوانات آزاد را تماشا کند که خوشبختانه زمینه این کار در پارک “چشمه خسرو” فراهم است.

وی افزود : باید به فرزندانمان مهربانی با حیوانات را آموزش دهیم و اینکه چگونه از طبیعت درس بگیرند؛ از مردم دعوت می‌کنیم به این پارک آمده و حیوانات رها در زیستگاه را از نزدیک ببینند و از موزه‌هایی که زحمت زیادی برای آن کشیده شده است، بازدید کنند.

مدیر پارک حیات وحش “چشمه خسرو” اظهار کرد: از شهروندان نیز می‌خواهیم با یک جداسازی ساده، مانده غذا از جمله استخوان، نان خشک و به‌طور کلی مانده غذای خود را دور نریخته و با زباله‌ها مخلوط نکنند و آن را به ما در موزه “شاه عباسی” تحول بدهند یا با یک تلفن ما را مطلع کنند تا از آنها تحویل گرفته و به حیوانات بدهیم؛ این کار بسیار به ما کمک می ‌کند و ما نیز به عنوان تقدیر بلیط رایگان به خانواده‌ها می‌دهیم تا از پارک حیات وحش بازدید کنند.

حصاری ادامه داد: پارک حیات وحش “چشمه خسرو” مکان امنی برای خانواده‌هاست تا آنها بتوانند با هزینه بسیار کم از نزدیک با زندگی و در واقع حیات وحش آشنا شوند و یک تفریح سالم را در چارچوب احترام به طبیعت تجربه کنند.

به گزارش ایسنا،این پارک چند سال پیش به بهره‌برداری رسید و گونه‌های حیوانات و تعداد آنها رو به رشد است، اما برای انجام چنین کارهایی که توسط بخش خصوصی اداره می‌شود و همچنین برای انگیزه‌بخشی به این بخش، حمایت مسئولان شرط مهمی است تا باز هم شاهد ایده‌ها و اتفاقات بهتری باشیم.

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 18 ارديبهشت 1390 ساعت: 22:22 منتشر شده است

برچسب ها : ,,
نظرات()

تصاویر جشن استقبال از نوروز در روسیه

بازدید: 589
تصاویر/ جشن استقبال از نوروز در روسیه
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۲۵
به گزارش مشرق، اين جشن بزرگ که معمولا بين ۲۸ فوريه تا ۶ مارس هر سال در روسيه و ديگر کشورهاي اسلاونژاد شرق اروپا برگزار مي‌شود، همانند نوروز آييني براي بدرقه سرماي زمستان و خوشامدگويي به آغاز بهار و فصل گرما است.

ماسلنيتسا در ادبيات عامه، نام محاوره اي هفته پنير مي باشد که يک هفته پيش از ايام روزه داري در روسيه که ۴۰ روز به طول مي انجامد، آغاز مي شود و مردم مومن بعد از اين جشن و در دوران روزه داري، از خوردن گوشت و فرآورده هاي حيواني خودداري مي کنند.۵۰۰ Copy
همانند پيشواز جشن نوروز ايراني، در جشن ماسلنيتسا نيز آدمک چوبي به همين نام آتش زده مي‌شود تا از راه رسيدن گرما به عنوان انرژي حيات بخش به همگان اعلام شود.

يکي ديگر از شباهت‌هاي ريشه‌اي جشن‌هاي ماسلنيتسا و نوروز را مي توان در قدمت تاريخي آنها دانست به اين معنا که هر دو جشن، از دوران هاي قديم باقيمانده و پس از رواج دين هاي اسلام و مسيحيت در اين اديان آسماني جذب شده، نکات منفي شان زدوده و نقاط قوت آنها از منظر آموزه هاي ديني تقويت شده است.
 















می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 1 فروردين 1395 ساعت: 14:14 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

زرتشت

بازدید: 934
زرتشت

زندگینامه زرتشت را از اینجا دانلود کنید.

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: چهار شنبه 12 اسفند 1394 ساعت: 21:15 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

زندگینامه کوروش

بازدید: 940
زندگینامه کوروش

این مطلب را اینجا دانلود کنید.

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: چهار شنبه 12 اسفند 1394 ساعت: 19:24 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

( سکه ای برای یک فقیر گمنام) نامه چارلی چاپلین به دخترش-قسمت 1و 2

بازدید: 904
( سکه ای برای یک فقیر گمنام) نامه چارلی چاپلین به دخترش-قسمت 1و 2

دخترم جرالدین،از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از برابر دیدگانم دور نمی شود.

تو کجایی/در پاریس ، روی صحنه تئاتر پرشکوه"شانزه لیزه"...؟ این را می دانم و 

چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم.

شنیده ام ، نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که 

اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر 

مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند،به تو فرصت هوشیاری داد،بنشین و نامه ام را بخوان.

 

من، پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران،گاهی تو را به آسمانها ببرد.به آسمانها برو ولی گاهی هم به 

 

روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن.زندگی آنان که با شکم گرسنه،در حالی که پاهاشان از ببینوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند.

 

من خود یکی از ایشان بوده ام.جرالدین ، دخترم،تو مرا درست نمی شناسی، در آن شبهای بس دور،با تو قصه ها بسیار گفتم.اما غصه های خودم را هرگز نگفتم.

 

آ« هم داستانی شنیدنی است.

 

داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن، آواز می خواند و صدقه می گیرد، داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام.من درد 

 

نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر،رنج حقارت آن دلقک دورهگرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر ،غرورش را

 

خرد نمی کند.با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند، حرفی نباید زد.به دنبال نام تو ، نام من است:"چاپلین"

جرالدین، دخترم،دنیایی که تو در آن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی و موسیقی است.نیمه شب، آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر "شانزه لیزه"بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن.حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند، بپرس.حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.

به نماینده خود در پاریس دستور داده ام، فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد.اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب آن را برایم بفرستی.

دخترم ، جرالدین،گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس، شهر را بگرد و مردم را نگاه کن.زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم ، روزی یکبار بگو: من هم از آنان هستم. تو واقعا یکی از آنان هستی.نه بیشتر.هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد، دو پای او را می شکند.

وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشگران خود دیدی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان.من آنجا را خوب می شناسم.آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که قرنها پیش، زیباتر از تو و مغرورتر از تو و چالاکتر از تو

،هنر نمایی می کنند.اما در آنجا  از نور خیره کننده تئاتر "شانزه لیزه" خبری نیست.

TO BE CONTINUED 

 

 

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: یک شنبه 9 فروردين 1395 ساعت: 21:15 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,,
نظرات()

عمر گران میگذرد

بازدید: 904
عمر گران میگذرد

طی شد این عمر،تو دانی به چه سان؟پوچ و بس تند چنان باد دمان.همه تقصیر من این است خودم میدانم که نکردم فکری،که تعمق ننمودم

روزی،ساعتی یا آنی.که چه سان می گذرد عمر گران.کودکی رفت به بازی به نشاط،فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات.همه گفتند کنون تا بچه

است بگذارید بخندد شادان،که پس از این دگرش ،فرصت خندیدن نیست.بایدش نالیدن.من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت که پس از این ز

چه رو نتوان خندیدن؟ نتوان فارغ و وارسته ز غم، همه شادی دیدن.همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن،سر هر کوه که شد خوابیدن.سر هر بام

که شد بنشستن.ز چه رو نتوان خندیدن؟نتوان فارغ و وارسته ز غم، همه شادی دیدن.

اینچنین در حیرت،روزهایی چند بگذشت از عمرم.تا که ناگه یکی بانگ بر آورد که:او از هم اکنون باید فکر آینده کند.دومی آوا داد که چو فردا بشود

فکر فردا بکند.سومی گفت:همانگونه که رفت دیروزش،بگذرد امروزش،همچنین فردایش.لیک افسوس و صد افسوس آنکسانیکه نمیدانستند زندگی

یعنی چه،راهنمایم بودند و مرا میگفتند که چو آنها باشم.که چو آنها دائم فکر خوردن باشم.فکر تامین معاش.فکر گشتن باشم.فکر ثروت باشم،فکر

یک زندگی بی جنجال.فکر همسر باشم.من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت:زندگی خوردن نیست.زندگی ثروت نیست.زندگی داشتن همسر

نیست،زندگانی کردن،فکر خوردن بودن و غافل ز جهان بودن نیست.اینچنین در غفلت،سالهایی بگذشت از عمرم.نوجوانی سپری گشت به شهوت

 به نشاط.فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات.آن کسانی که دیروزم را،به تباهی کشیدند،می گفتند جوان است هنوز.بگذارید جوانی بکند.بهره از عمر برد،

کامروایی بکند.بگذارید که خوش باشد و مست.بعد از این باز ورا( او را ) عمری هست.من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت که تو ای سر غفلت زده

نابخرد!هیچ میدانی زندگانی چیست:!سپری کردن عمر یعنی چه؟

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 19 دی 1389 ساعت: 18:47 منتشر شده است
نظرات()

داستان سیمرغ

بازدید: 736
داستان سیمرغ

 

حكايت سيمرغ
گذري بر داستان سيمرغ در فرهنگ فلسفي و ادبي ايرانابوالقاسم جعفري

براي شناختن سيمرغ "منطق الطير" ابتدا بايد جبرئيل را كه سهروردي در آواز پر
جبرئيل" و ابتداي "صفير سيمرغ" معرفي مي كند شناخت. با مراجعه به اصل سيمرغ،
و اصل عنقا كه با مراجعه به ماءخذ عربي داستاني ديگر دارد، به اين نتيجه مي رسيم
كه اسطوره سيمرغ و عنقا دراساس با يكديگر متفاوت بوده اند و سيمرغ ريشه اي كاملاً
ايراني و عنقا ريشه اي عربي دارد.
علت اينكه بسياري از محققان، به معناي واحدي از سيمرغ نرسيده اند، اين است كه
آنان تك تك آثار بزرگ عرفاني را شرح كرده اند و به فضايي كه عارف در آن بوده و به
زبان رايج آن سخن گفته كمتر توجه كرده اند. رمزي بودن حكايات شاهنامه ادعاي غريبي
نيست، خصوصاً اين كه اين حكايات ريشه در اعصار گذشته ايران و دوره موبدان و حكيمان
فهلوي داشته است.سيمرغ" تعبير كنايي از جبرئيل، واسطه فيض وجود و هدايت ميان
انسان و خداوند، است. اگر مرغان "منطق الطير" عطار پس از سير هفت شهر عشق به
بارگاه سيمرغ بار يافته و حقيقت هستي خود را در سيمرغ مشاهده مي كنند به دليل آن
است كه همه موجودات به واسطه اين فرشته به وجود آمده اند و با اتصال به او و اتحاد
با او به كمال مي رسند. حضرت جبرئيل يا "طائر قدس" يا "روح القدس" در مكتب اشراق
وعرفان قرون ميانه از جايگاه ويژه اي برخوردار است واين جايگاه تا به دوران حكمت متعاليه
حفظ مي شود.شايد صدرالدين شيرازي نخستين كسي باشد كه به صراحت و تفصيل در فصل
ششم از باب دهم "اسفار اربعه"، كه به توصيف حضرت جبرئيل يا عنقا اختصاص دارد، به اين
حقيقت اشاره كرده است. صدراي شيرازي مي گويد عقل فعال، وجودي في نفسه و وجودي
در نفوس بشري دارد و كمال نفس در اتصال و سپس اتحاد با آن عقل فعال است. ايشان پس
از توضيح چگونگي اين اتصال و اتحاد، استدلال مي كند كه عقول فعال وسايط صدور اشيا از
حق تعالي و وسايل رجوع موجودات به سوي او هستند. سپس چنين ادامه مي دهد: " و
اما اول تعالي گرچه فياض مطلق وجود و بخشنده حقيقي برهمه قابلان فيض وجود است،
ولي چاره اي جز اين نيست كه در هر نوعي از انواع كائنات واسطه اي مناسب از صور مجرده
و جواهر عقليه وجود داشته باشد، وآنها ملائكه مقرب الهي اند كه در نزد حكيمان نخستين
"ارباب انواع" و در نزد افلاطونيان "مُثُل افلاطوني" و "صور الهيه" ناميده مي شدند؛ زيرا اين
مُثُل و صور، علوم تفصيلي حق تعالي بودند كه به واسطه آنها اشياء خارجي را صادر مي كند.
شكي نيست كه لايق ترين و مناسب ترين اين ملائكه در توجه به تكميل نفوس انساني ،
پدر قدسي نفس و مثال عقلي آن است كه به لسان اهل شرع "جبرئيل" و "روح القدس"
و در نزد ملت فرس "روان بخش" ناميده مي شود."1ملا صدرا سپس چگونگي وساطت اين
فرشته مقرب را در استكمال علمي انسان تشريح مي كند. چنان كه صدر المتالهين عقل
فعال يا جبرئيل را توضيح مي دهد كه وجودي في نفسه و وجودي در نفوس بشري دارد،
گويي جبرئيل خود درختي است و يا بر سر درختي است كه شاخه هاي آن درخت به جان
انسان ها متصل است.ملا صدرا، فصل ششم از باب دهم "اسفار اربعه" را به توصيف جبرئيل،
كه نزد عرفا به "عنقا" مشهور است، اختصاص مي دهد. اين فصل كاملاً متاءثر از تعابير
سهروردي در ابتداي رساله " صفير سيمرغ" است. براي مقايسه عبارات صدر المتالهين
و سهروردي، ناگزير، مقداري از عبارات آن دو را مي آوريم. ملا صدرا درفصل ششم با عنوان
" دراظهار گوشه اي از احوال اين فرشته روحاني [جبرئيل] كه نزد عارفان بنا به رمز و اشاره
نام آن عنقا است" مي گويد:" پيش عارفان، شكي در وجود عنقا نيست، چنان كه در وجود
سفيدي شكي نيست. و آن پرنده اي قدسي است. مكانش كوه قاف است. صفيرش
خوابيدگان در مراقد ظلمات را بيدار مي كند و صوتش غافلان از تذكر آيات را هشيار مي سازد.
ندايش هبوط كنندگان درجهالت و متحيران گمراه در تاريكي ها و فروافتادگان به عالم هيولي
... را شنوا مي كند. ولي اندكند كساني كه به او گوش فرا دهند و ندايش را بشنوند، زيرا
بيشتر آنها از شنيدن ... آيات پروردگارشان اعراض مي كنند، كر و لال و كورند و نمي انديشند.
او با همه خلق است و آنان با او نيستند، و چه خوش گفته شده است به فارسي كه:با
مائي و با ما نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
و هر كسي كه بيماري استسقا
يا بيماري سودا دارد، سايه او را به او مي نوشانند و
همچنين كسي كه بيماري ماليخوليا دارد از شنيدن صفير او نفع مي برد. بيماري هاي
مختلف، همه، به دليل خواص بال وپر او زايل مي شوند، مگر يك بيماري مهلك كه آن جهل
مركب راسخ و از روي عناد است. او به بالا و پايين پرواز مي كند بدون حركت و انتقال، و
برايش رفت و آمدي است بدون تجدد حال و جابجايي مكان، و قرب و بعدي است بدون
مسافت و مكان و تغير و زمان. رنگ ها در هر چه كه رنگ دارد از او ظاهر شده اند، در حالي
كه او خود رنگ ندارد، و همچنين است در باب خوراكي ها و بوها. كسي كه زبان او را بفهمد،
زبان همه پرندگان را خواهد دانست وهمه را خواهد شناخت. لانه اش در مشرق است و هيچ
جا در مغرب از او خالي نيست. همه بدو مشغولند و او از همه فارق، و همه جا از او پُر و او
از همه تهي. علوم و صنايع از صفير او و نغمه هاي او استخراج شده اند و نغمه هاي
لذت بخش و آوازهاي عجيب و سازها و موسيقي هاي مطرب و مانند آن از اصول اين پرنده،
كه ذات شريف و نام مبارك دارد، استنباط شده است.چون نديدي شبي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
هر كه پري از پرها ي او با خود داشته باشد و بر آتش گذرد از
حرق ايمن باشد واگر برآب گذرد از غرق ايمن باشد."2اينك عبارات شيخ اشراق از ابتداي
" صفير سيمرغ" آورده مي شود: " ... و زيان ندارد كه در پيش مقدمه ياد كنم از احوال اين
مرغ بزرگوار و مستقر او. روشن روانان چنين نموده اند كه هر آن هدهدي كه در فصل بهار
به ترك آشيان خود بگويد و به منقار خود پر و بال خود بر كَنَد و قصد كوه قاف كند، سايه كوه
قاف بر او افتد به مقدار هزار سالِ اين زمان كه "و ان يوماً" عند ربك كالف سنهِ مما تعودون
" واين هزار سال در تقويم اهل حقيقت يك صبحدم است از مشرق لاهوت اعظم. در اين مدت
سيمرغي شود كه صفير او خفتگان را بيداركند و نشيمن او در كوه قاف است. صفير او به
همه كس برسد و لكن مستمع كمتر دارد. همه با وي اند و بيشتر بي وي اند.با مائي و با
ما نه اي
جاني از آن پيدا نه اي
و بيماراني كه در ورطه علت استسقا و دق گرفتارند، سايه او علاج
ايشان است و مرض را سود دارد. و رنگ هاي مختلف را زايل كند و اين سيمرغ پرواز كند
بي جنبش و بپرد بي پر و نزديك شود بي قطع اماكن. وهمه نقش ها از اوست و او خود
رنگ ندارد. و در مشرق است آشيان او و مغرب از او خالي نيست. همه بدو مشغولند و
او از همه فارغ. همه از او پُر و او ازهمه تهي وهمه علوم از صفير اين سيمرغ است و از
او استخراج كرده اند و سازهاي عجيب مثل ارغنون و غير آن از صدا و رنات او بيرون آورده اند.
چون نديدي همي سليمان را
تو چه داني زبان مرغان را
و غذاي او آتش است و هر كه پري از آن او بر پهلوي راست بندد
و بر آتش گذرد از حرق ايمن باشد. و نسيم صبا از نفس اوست، از بهر آن عاشقان راز دل و
اسرار ضمائر با او گويند."3
در مقايسه به نتايجي مي رسيم كه در فهم شاهكارهاي ادبي - عرفاني ديگر نيز بسيار ر
اهگشا است. نخست اين كه "عنقا" در "اسفار اربعه"، كه به عربي نگاشته شده است،
ترجمه "سيمرغ" است.در اين كه آيا عنقا دقيقا همان سيمرغ است يا نيست، مي توان
شواهدي را نقل كرد: از قرن پنجم هجري دو رساله "منطق الطيور" يكي به فارسي و
ديگري به عربي موجود است. اولي متعلق به احمد غزالي (م 517) و دومي منسوب
به محمد غزالي (م۵۰۵) است. رساله فارسي با مقداري اختلاف مي تواند ترجمه و يا
لا اقل برگرفته از رساله عربي باشد كه در آن "سيمرغ" معادل "عنقا" دانسته شده است.
همچنين از لغت نامه ها چنين بر مي آيد كه معادل بودن "عنقاي" عربي براي "سيمرغ"
فارسي در قرن پنجم، موضوعي كاملا شناخته شده بوده است. با مراجعه به اصل سيمرغ،
كه نخستين بار نام او در اوستا و متون پهلوي زرتشتي آمده است، و اصل عنقا كه با مراجعه
به ماءخذ عربي داستاني ديگر دارد، به اين نتيجه مي رسيم كه اسطوره سيمرغ و عنقا
دراساس با يكديگر متفاوت بوده اند و سيمرغ ريشه اي كاملاً ايراني و عنقا ريشه اي عربي
دارد، ولي بعدها به جاي يكديگر به كار رفته اند. براي نمونه خوب است به اين شاهد توجه
كنيم: " عنقا اول در ميان مردم بود و به خلايق آزار مي رساند. روزي هيچ مرغي نيافت كه
شكار كند، كودكي را ربود. مردم شكايت به پيغمبر خدا كردند. او دعا كرد كه: خدايا نسل
او را منقطع گردان. صاعقه اي بيامد و او را بسوخت و او را نسل نماند. پس در ميان عرب
مثل زدند و چيزهاي نايافت را "عنقاي مغرب" گفتند" 4 در ابتدا از عبارات سهروردي چنين
به دست مي آيدكه منظور ايشان از سيمرغ "انسان كامل" است؛ زيرا هر آن هدهد،
[كه كنايه از مرغ زيرك و انسان تشنهِ معرفت است]، سال ها در زير سايهِ كوه قاف باشد
خود در اين مدت سيمرغي شود كه صفير او خفتگان را بيدار كند". ولي تاءمل كافي در
عبارت سهروردي نشان مي دهد كه منظور ايشان اين است كه باطن هدهد در اين مدت
با سيمرغ متحد و به سان او مي شود، نه اين كه خود او سيمرغ مي شود؛ يعني همان
اتحادي كه ملا صدرا در توضيح عقل فعال به آن اشاره كرد. قرينه ديگري كه اين نظر را
تقويت مي كند تعبير ديگر شيخ اشراق در رساله "عقل سرخ" است كه در بحبوحهِ مكاشفات
و صحبت هاي عرفاني با پير، صحبت از سيمرغ و زال و رستم و اسفنديار را پيش مي كشد
و يادآوري مي كند كه "هر زمان سيمرغي از درخت طوبي به زمين آيد و اين كه در زمين بود
منعدم شود معاً معاً، چنانكه هر زمان سيمرغي بيايد، و اين چه باشد نماند. و همچنان كه
سوي زمين مي آيد سيمرغ از طوبي سوي دوازده كارگاه رود."5 اين تعبير شيخ اشراق از
سيمرغ بر حالات خلق و فيض مدام دلالت دارد. در رسالهِ " آواز پر جبرئيل" نيز در اين باره
به رمز توضيحاتي داده شده است.سهروردي در رسالهِ عقل سرخ، سيمرغ عرفاني را به
سيمرغ اسطوره اي كه در شاهنامه آمده است پيوند مي دهد. طبق رساله عقل سرخ،
سيمرغ آشيانه بر سر طوبا دارد. بامداد از آشيانه خود بيرون مي آيد و پر بر زمين باز مي گستراند.
از اثر پَر او ميوه بر درخت و گياه در زمين مي رويد. اين درخت شگفت انگيز شبيه درختي است
كه در اوستا براي سيمرغ وصف شده است:" اي رشن اشون! اگر تو بر بالاي درختي باشي
كه آشيانه سيمرغ در آن است و در ميان درياي فراخكرت برپاست؛ درختي كه دربردارندهِ
داروهاي نيك و داروهاي كارگر است و پزشك همگان خوانندش، درختي كه بذر همه گياهان
در آن نهاده شده است، ما تو را به ياري همي خوانيم".6 درختي كه داروي تمام گياهان
در آن است، آشيانه سيمرغ است. پس سيمرغ، همان گونه كه سهروردي مي گويد،
مي تواند داروي هر بيماري را داشته باشد ويا خود و سايه اش چنان خاصيتي را داشته
باشند. ارتباط ايزد رشن وسيمرغ هم جالب توجه است. فقط اشاره مي كنيم كه رشن به
همراه سروشه (فرشته حامل پيام در اوستا) كه همان جبرئيل است در خدمت ميترا بوده
و ارتباط بسيار نزديكي با يكديگر دارند. براي شناختن سيمرغ "منطق الطير" ابتدا بايد جبرئيل
را كه سهروردي در "آواز پر جبرئيل" و ابتداي "صفير سيمرغ" معرفي مي كند شناخت. اگر
چه عقل سرخ هم همان جبرئيل است و مخاطب شيخ اشراق در هر سه رساله يك حقيقت
و يك چيز بيش نيست. اگر عطار مي گويد: دو جهان بال و پر سيمرغ است
نيست سيمرغ و آشيانه پديد۷
و يا مي گويد:
سيمرغ مطلقي تو بر كوه قاف غربت
پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت۸
سهروردي در "آواز پر جبرئيل" به تشريح اين دو بال
سيمرغ چنين مي پردازد كه: " بدان كه جبرئيل را دو پَر است: يكي راست و آن نور محض
است؛ همگي آن پر مجرد اضافت بود، اوست به حق. و پَري است چپ؛ پاره اي نشان
تاريكي بر او همچون كلفي بر روي ماه".9اگر عطار چنين مي سرايد كه:
سايه خود كرد بر عالم نثار
گشت چندين مرغ هردم آشكار
صد هزاران سايه بر خاك او فكند
پس نظر بر سايه پاك او فكند
صورت مرغان عالم سر به سر
سايه اوست اين را بدان اي بي هنر
اين بدان چون اين بدانستي نخست
سوي آن حضرت نسب كردي درست 10
و يا در سرانجام منطق الطير، آن جا كه بازماندگان
طيور به بارگاه سيمرغ بار مي يابند، به اين حقيقت مي رسند كه هرچه در جهان وجود دارد،
سايه اين فرشته مقرب الهي است و در وجود سيمرغ، كمال باطني خود را مي يابند و
به تعبير ملاصدرا به آن متصل و سپس با آن متحد مي گردند:هر لباسي كان به صحرا آمده ست
سايه سيمرغ زيبا آمده ست
گر تو را سيمرغ بنمايد جمال
سايه را سيمرغ بيني بي خيال
گر همه چل مرغ و گر سي مرغ بود
هر چه ديدي سايه سيمرغ بود
سايه را سيمرغ چون نبود جدا
گر جدايي گويي آن نبود روا
گر تو را پيدا شود يك فتح باب
تو درون سايه بيني آفتاب
سايه در خورشيد گم بيني مدام
خود همه خورشيد بيني والسلام۱۱
سهروردي رساله آواز پر جبرئيل را در دفاع از سخن
ابو علي فارمدي كه گفته بود " بيشتر چيز ها كه حواس تو مشاهده آن مي كند همه از
آواز پر جبرئيل است"12 تصنيف كرده است و اين عبارت مضمون اشعار عطار است.
سهروردي مي گويد: " ...پس عالم غرور صدا و ظل پر جبرئيل است، اعني پَرِ چپ و
روان هاي روشن از پَرِ راست اوست".13 او سخن خود را به حديثي از رسول اكرم (ص)
مستند مي سازد: " و آخر اين كلمات جبرئيل است و ارواح آدميان از اين كلمهِ آخر است،
چنان كه پيغمبر گفت - صلي الله عليه - در حديث دراز از فطرت آدمي كه "يبعث الله ملكاً
فينفخ فيه الروح"..."14در برخي كتب كه به شرح اصطلاحات تصوف پرداخته اند، ذيل كلمه
"سيمرغ" معاني چندي را مطرح كرده اند؛ مانند هيولي، هيولاي مشترك بين تمام اجسام،
مقام بقاء بالله، وجود مطلق يا مطلق وجود، انسان كامل، خداي تعالي و ذات و صفات و
افعال او كه با مراجعه به لحن هماهنگ "منطق الطير"، "صفير سيمرغ" و "اسفار"، اين
احتمالات رد مي شود؛ زيرا سيمرغ معناي خاص اصطلاحي خود را دارد و چنين تعبيراتي
از سيمرغ ذوقي بوده و دقيق نيست. به نظر مي رسد علت اينكه بسياري از محققان پس
از به ثمر رساندن پژوهش هاي ارزشمند، به معناي واحدي از سيمرغ نرسيده اند، اين است
كه آنان تك تك آثار بزرگ عرفاني را شرح كرده اند و به فضايي كه عارف در آن بوده و به زبان
رايج آن سخن گفته كمتر توجه كرده اند. با چنين لحاظي مي توان مدعي شد كه آثار
سهروردي رمز گشاي "منطق الطير" و حتي آثاري چون "شاهنامه" فردوسي است.
نكته اي در متن منقول از اسفار و صفير سيمرغ قابل ذكر است: ظاهراً مرغي كه آوازهاي
موسيقي را از نواي او گرفته اند ققنوس است و نه سيمرغ ، چنانكه داستانش در
منطق الطير چنين آمده است:
هست ققنس طرفه مرغي دلستان
موضع آن مرغ در هندوستان
سخت منقاري عجب دارد دراز
هم چو ني در وي بسي سوراخ باز
هست در هر ثقبه آوازي دگر
زير هر آواز او سازي دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهي گردد از وي بيقرار
جمله درندگان خامش شوند
وز خوشي بانگ او بيهش شوند
فيلسوفي بود دمسازش گرفت
علم موسيقي زآوازش گرفت۱۵
اسدي طوسي سراينده "گرشاسب نامه" نيز بدون اين كه نام ققنوس را ببرد، زندگي
و مرگ او را شرح مي دهد. از جمله مي گويد:
مرين را نه كس جفت بيند نه يار
و ليكن چو سالش بر آيد هزار
زگيتي شود سير و ز جان و تن
بيايد بسوزد تن خويشتن
ز خاكش از آن پس به روز دراز
يكي مرغ خيزد چو او نيز باز
به روم اندر ايدون شنيدم كنون
كه بر بانگ او ساختند ارغنون۱۶
البته عارفان از بانگ ارغنون توجه به اصل و مبدا خويش
را مي فهمند؛ چنان كه مولوي گويد:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم كانا اليه راجعون
(در اين بيت كلمه "چون" به معناي "زيرا" است).
اما سيمرغي كه در شاهنامه فردوسي آمده است، نيز فرشته مقرب الهي است. براي
اثبات اين مطلب ابتدا بايد اصل و منشاء حكايت هايي را كه فردوسي آنها را مايه اصلي
اشعار خود قرار داده و به ذوق نبوغ آميز خود بر آن افزوده است جدا گردد و سپس خود
آن مايه ها ريشه يابي شوند. فردوسي در ابتداي شاهنامه مي گويد:تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يكسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معني برد
يكي نامه بد از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده در دست هر موبدي
ازو بهره اي برده هر بخردي۱۷
پس رمزي بودن حكايات شاهنامه ادعاي غريبي نيست،
خصوصاً اين كه اين حكايات ريشه در اعصار گذشته ايران و دوره موبدان و حكيمان فهلوي
داشته است.برخي از محققان مانند مهرداد بهار۱۸ و كوياجي، بسياري از داستان هاي
شاهنامه را، كه داستان زال و سيمرغ از جمله آنهاست، تحت تاءثير اسطوره ها و اخبار
قوم سكاها مي دانند كه در طي سده هاي هشتم و هفتم پيش از ميلاد از آسياي ميانه
برخاستند و به قفقاز و شمال درياي سياه در غرب، و به سرزمين هاي جنوبي سيبري تا
نزديك درياچه بايكال در شرق پيش راندند و در طي ايام با مادها، هخامنشيان و اشكانيان
روبه رو شدند. گروهي از آنان با برانداختن دولت باختر در افغانستان و دره سند، در زرنگ
و زابل مستقر شده و دولت زابل را به وجود آوردند.كوياجي معتقد است كه ريشه
داستان هاي شاهنامه، سكايي است و از آن قوم به فرهنگ ايران و چين نفوذ كرده است.
او ميان اين موارد شباهت مي بيند: افسانه رستم وسهراب در شاهنامه و " لي چينگ
" وپسرش "نوچا" در افسانه هاي چيني، "اكوان ديو" و شخصيتي به نام "روح باد "،
شباهت "ديو سفيد" و "لانگ ين"، شباهت "زال" به "لائوتزه" و "هائوكاي" در افسانهِ چيني،
شباهت گرشاسب و رستم با "يي" كماندار مقدس، و شباهت سياوش با "پو آي كائو". او
در مقايسه سيمرغ با همتاي چيني آن مي گويد: "اگر ياري سيمرغ نبود، رستم در نبرد با
پهلوان جوان اسفنديار مغلوب و كشته مي شد. در افسانه چيني نيز دقيقاً چنين پرنده اي
وجود دارد كه نامش "روخ" است و به ياري پهلوان لي تسينگ مي رود. مثلاً يك بار اين پرنده
جادويي به شكل قديسي به نام "ژان تنگ تائوژن" در مي آيد و پهلوان لي تسينگ را كه در
نبرد با پهلوان جوان تري در حال شكست است، نجات مي دهد، اما بر خلاف افسانه ايراني،
در نسخه چيني روخ يك بار در نبرد "لي تسينگ" و "نوچا" از نوچا حمايت مي كند. بنا بر اين
مرغ جادويي چيني يك ماهيت دوگانه دارد. او هم يك پرنده و هم يك قديس است و اين
ويژگي از نظر ريشه شناسي به واژه "سيمرغ" باز مي گردد .در افسانه هاي چيني پرنده اي
به نام " سين هو" (درنا) وجود دارد كه نام خود را از ريشه " سين" به معناي زاهد گوشه نشين
گرفته است. نام سيمرغ (در اوستا: مرغ سين) نيز به طور مشابهي به وجود آمده است؛
زيرا اين پرنده شگفت انگيز نيز با يكي از معتكفان و دين مردان يا "سين ها" ارتباط داشته
است. اين ارتباط ميان پرنده و قديس در مرغ روخ "در فنگ شن ين آي" به خوبي به تصوير
كشيده شده؛ زيرا سيمرغ در اين منظومه گاه به شكل يك مرغ و گاه به شكل يك قديس
به نام ژان تنگ تائوژن در مي آيد. در سرودهِ چيني اين پرنده گاه به ميل خويش در برابر
جادوگران جنگجو و نيرومند به جانب داري از ژان تنگ به مبازره مي پردازد".19البته در
شاهنامه از پرنده اي اژدها سان و اهريمني به نام "سيمرغ" نيز ياد شده، كه اسفنديار
در خان پنجم از هفت خان او را مي كشد. اين پرنده قطعاً با سيمرغي كه با خاندان زال در
ارتباط است، تفاوت دارد. اين سيمرغ مي تواند ماهيت دوگانهِ معادل چيني خود را توجيه كند.
اگر بن مايه اصلي سيمرغ شاهنامه لحاظ شود، مي توان زال را كنايه از هد هدي دانست
كه فكر سير و سلوك در سردارد و جامعه، كه پدر ومادر اوست، به دليل ويژگي هاي غير
عادي او حاضر به پذيرش او نمي شوند وسيمرغ، يعني فرشته اي كه از طرف خداي
متعال ماءموريت رسيدگي به واهشته شدگان طريق معرفت را دارد، كفالت امورش را
به دستور خداوند مي پذيرد و رستم، كه سمبل كار نيك و مبارزه براي رهايي است، به
راهنمايي سيمرغ اسفنديار را شكست مي دهد. خاصيت شگفت اين سيمرغ است كه اگر
آينه اي يا مثل آن در برابرش بگذارند، هر ديده اي كه در آن بنگرد خيره مي شود. شايد اين
خيرگي بدين سبب است كه چون كسي در آن بنگرد، فطرت و باطن اصلي خود را در آن
مي بيند و خيره كننده ترين چيز براي هر كسي فطرت، يعني خمير مايه آفرينش و نور
باطني خود اوست. چنان كه هر جنايتكاري در برابر فطرت اوليه خود، كه پاك است، خاضع
مي شود و هر وقت بيدار شود شخص را به حيرت و خيرگي مي اندازد. و اسفنديار نيز وقتي
در نزاع با رستم با نگاه به زره اومتوجه فطرت خود مي شود و پي مي برد كه رستم از
چشمه اي نيك نشان دارد، تاب مقاومت در برابر او را از دست داده و تن به شكست
مي دهد و بدين سان نيكي بر بدي غلبه پيدا مي كند. نكته اي كه در مورد سيمرغ
شاهنامه حائز اهميت است اين است كه احتمالاً دو سيمرغي كه در متون پهلوي
همچون زاد اسپرم، مينوي خرد و بندهش جداي از يكديگر آمده و تعابير مربوط به آن
دو با يكديگر متفاوت است، در شاهنامه خلط شده است. در مجموع مي توان از سه
يا چهار سيمرغ در متون پهلوي ياد كرد: اول سيمرغ فراخ بالي كه بر روي درختِ همه
تخم آشيان دارد. اين درخت نزديك درخت شگفت انگيز ديگري به نام "هوم سپيد" است
كه دشمن پيري، زنده گر مردگان و جاويد كننده زندگان است. دوم سيمرغي كه از آن در
آفرينش حيوانات همراه با خفاش ياد شده كه داراي دهان و دندان بوده و به كودكان خود
شير مي داده است. سوم حكيمي كه پسر "اهوم ستوت" بوده وچهارم نام خانواده اي
بوده است. در اوستا سيمرغ دوم كه داراي دهان و دندان و قدرت شير دهي به كودكان
باشد، نيست، واين سيمرغ در متون مشوش پهلوي است. به نظر مي رسد ميان اين
دو سيمرغ تفاوت فاحشي وجود داشته باشد؛ زيرا اولًا سيمرغ دومي ريشه اوستايي
و سكايي ندارد و ثانياً تعابير بلندي كه مربوط به جاودانگي، درمان بخشي همه دردها
و مانند آن كه در سيمرغ اول وجود دارد، در سيمرغ دوم مشاهده نمي شود، و سخن
از آن سخني كاملاً عادي و مانند ديگر پرندگان است.شايد معناي نوعي عقاب، كه برخي
براي سيمرغ قائلند، ناظر به همين سيمرغ باشد.

پي نوشت ها
1. ملاصدرا، "اسفاراربعه"، ج۹ ص۱۴۳،و۱۴۴.
2. همان، ص 144.
3. سهروردي، "صفير سيمرغ"، ص 1.
4. "تفسير ابوالفتوح"، ج۳، ص 478.
5. سهروردي، "عقل سرخ"، ص۹.
6. "اوستا"، جليل دوستخواه، ج۱، ص 39.
7. ديوان اشعار عطار، ج۱، ص۳۰۴.
8. همان، ص۱۱۰.
9. سهروردي، "آواز پر جبرئيل"، ص۹.
10. عطار، "منطق الطير"، ص۲۱۰۵.
11. همان، ص۳۲۰.
12. آواز پر جبرئيل، ص۱.
13. همان، ص۹.
14. همان.
15. منطق الطير،ص۱۵۳.
16. اسدي طوسي،"گرشاسب نامه"، ص۱۶۰.
17. شاهنامه، ص.23
18. مهرداد بهار، "اديان آسيايي"، ص۲۰.
19. جي سي كوياجي، "مانندگي اسطوره هاي ايران و چين"، ص۱۳۱.

منبع: خردنامه همشهري - شماره سوم - چهار شنبه ۹ مهر ۱۳۸۲ - ۴ شعبان ۱۴۲۴- اكتبر ۲۰۰۳
 

 
می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: جمعه 18 دی 1389 ساعت: 11:30 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,
نظرات()

هفت شهر عشق

بازدید: 954
هفت شهر عشق

عرفان و جلوه های هفت شهر عشق در شعر عطار

 

ابو حامد فریدالدین محمد عطار نیشابوری یكی از عرفا و صوفیان صاحب نام و نشان و حكیمی عالم و دانشمندی وارسته و تشنه و جویای حق و حقیقت بوده است كه از ابتدای جوانی در پی كیمیای علم و دانش و علوم و فنون بوده تا به مقاماتی دست یافته از پیشوایان طریقت گشت و یكی از حاملان بزرگ فلسفه اشراق شد. (حقیقت، صص ۵-۴۷۳) تا آنجا كه مورد تجلیل و اكرام بزرگان و پیشروان راه راستین عرفان و طریقت مانند حضرت مولوی و جناب شیخ شبستری واقع شده است:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم
عطار روح بود و سنائی دو چشم او ما از پی سنائی و عطار آمده ایم
«مولوی»
یا:
مرا از شاعری خود عار ناید كه در صد قرن چون عطار ناید
«شبستری»
عظمت و شهرت عطار در محدوده مرزهای ایران زمین محدود نگشته و ایشان با عنوان «پیرمعرفت» جزو برگزیدگان و صاحبان كرامات در سایر كشورها نیز معروفیت بسزایی دارند، چنانكه در رساله «چیت سازان» و در رساله «فتوت نامه آهنگران»، در اولی از چهار پیر معرفت یاد شده (عطار، حافظ، شمس تبریزی و ملای روم) و در دومی از پنج پیر معرفت (شاه قاسم انوار، شمس تبریزی، عطار، سعدی و حافظ).
(این رسایل خطی در پاكستان قرار دارد. ایرج افشار ص ۵۴).
قبل از هرچیز باید این نكته روشن شود كه سرچشمه تصوف اسلامی در شریعت اسلام دارد و هدف غایی و نهایی آن نفوذ در مغز و اعماق مفاهیم جهان شمول دین و رسیدن به معنی و مقصود نهایی انبیاء می باشد كه عبارت است از ساختن انسان والای متعهد و مسئول و متقی عاری از تعصبات جاهلانه و بی اساس و حب و بغض های پلیدی كه حاصلی جز صدمه و خسران ندارد. هدف متخلق شدن به اخلاق الله و گرفتن خوی فرشتگان و عشق به معبود و معشوق ازلی و ابدی و همه مخلوق جهان هستی است كه آفریده اویند صرف نظر از رنگ و نژاد و باورها و اعتقادات آنها.
شیخ ابوالحسن خرقانی دستور داد بر سر در خانقاهش در بسطام بنویسند:
«هر كه درین سرا آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنكس كه در درگاه خداوند به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد».
راه تصوف (كه طریقت است و راه سلوك) از طریق دین و از میان راه انبیاء است تا رسیدن به عرفان یعنی شناخت و درك حقیقت خداوند یا حقیقت و منشاء و اصل هستی و عرفان هدف نهایی راه عارف و سیر و سلوك و تصوف است. صوفیان معتقدند كه جز از راه دین به اسرار الهی و یافتن حقیقت راهی نیست. به همین جهت همیشه انجام واجبات دین را بر ذكر و دعا و توسل مقدم می دارند و تسبیح را پس از نماز به دست می گیرند. عراقی عارف دلسوخته قرن هفتم هجری فرماید:
برون از شرع هر راهی كه خواهی رفت گمراهی خلاف دین هرآن علمی كه خواهد خواند شیطانی
«دیوان عراقی»
سالك راه حق به قول شیخ عطار:
گرچه ره بر آتش سوزان كند خویشتن را قالب قرآن كند
«دیوان عطار»
و در فتوت نامه می فرماید:
به طاعت كوش تا دیندار گردی كه بی دین را نزیبد لاف مردی
پرستش كن خدای جاودان را مطیع امر كن تن را و جان را
صوفی و عارف راستین ندای «كه یكی هست و هیچ نیست جزو لا اله اله هو» (ترجیع بند هاتف) را از مسجد، از میخانه، از كنیسه، از كلیسا، از آتشكده و از معبد می شنود (یثربی، ص .۱۷۴) چنانكه در قرآن كریم آمده است، «و لكل وجههٔ هو مولیها فاستبقوا الخیرات» (بقره: ۱۴۸) یعنی هر گروه و دسته ای را جهتی است كه رو سوی آن می كند، پس پیشی گیرید در انجام اعمال نیك و همچنین «و لكل درجات مما عملوا» (احقاف: ۱۹) یعنی هر كسی را مرتبت و درجه بسته به اعمالی است كه انجام داده و این خطاب به همه انسانهاست.
مرد عارف طبق نص صریح قرآن حق را در وجود هر انسانی می جوید كه متقی تر است، در مسلمان، در زرتشتی، در ارمنی و مسیحیان دیگر، در یهودی راستین، در هندو و بودایی و سرخ و سفید و زرد و سیاه كه همه آفریده اویند چرا كه فرمود ما شما را آفریدیم (خطاب به همه انسانهاست، مگر آنكه انسان یا فرقه و گروهی را بشناسیم كه آفریده او نباشد !) و شمار را به فرقه ها و شعبه ها و قبیله هایی تقسیم كردیم برای شناخت، «ان اكرمكم عندالله اتقیكم» هر كس از شما كه متقی تر و صالح تر و پاك تر باشد. عزیزترین شما در نزد ماست. برای مرد عارف اهل دلی كه حاضر نیست موری را بیازارد كه «جان دارد و جان شیرین خوش است» چگونه می تواند مردمی را كه خداوند آفریده بیازارد و یا تعصبات نژادی و فرقه ای داشته باشد؟ او می داند:
در هیچ سری نیست كه سری ز خدا نیست.«حافظ»
و به قول درویش مقصود تیزگر معروف به شیخ رباعی:
در ذكر تو هر ذره زبانی دارد هر ذره بتو راز نهانی دارد
ذكر تو بود صیقل آیینه جان بی ذكر تو نیست هر كه جانی دارد
او می داند همه انسانها به دنبال خیر و بركت و سعادت و آزادی خود و دیگران گامی بر می دارند و همه انسانها خواهان نیكی، یگانگی و دوستی و صفا و صمیمیت اند و از جنگ و خونریزی و اجحاف و ظلم بیزارند (اگر اینگونه نباشد انسان نیستند). حال، اهل مذاهب و ادیان مختلف و افراد گوناگون بسته به میزان فهم و درك و معلومات و سواد و مشرب و ذوق و سلیقه خود و تاثیرات محیطی كه در آن بزرگ شده اند و تاثیر افراد و افكاری كه با آن برخورد داشته اند، هر یك راهی را انتخاب می كنند كه معتقدند آنان را به سر منزل مقصود می رساند. هر كدام به طریق خود می كوشند «در دل یار به هر شیوه رهی باز كنند» و درد سرگشتگی و بی سامانی خود را تسكین دهند به قول عطار:
از می عشق تو بریخت بر دل آدم اندكی از دل او به هر دلی دست بدست می رود اینجاست هر كس به قدر درك خود و به میل خود، به طریقی كه او را تسكین می دهد و آرامش می بخشد و می پندارد كه به وصال معشوق و دیدار و لطف دوست خواهد رساند و او را به خدا (یعنی خیر و بركت و نیكی مطلق) نزدیك خواهد كرد، كوبه ای را می گیرد و به روش خود به صدا در می آورد. فرقی هم نمی كند، اگر اخلاص و صمیمیت در كار باشد، دریچه ای به رویش باز خواهد شد. ولی اگر رنگ و ریایی در میان باشد و اگر تظاهر و فخر فروشی و خودنمایی و كاسبی در كار باشد و به فكر درآمد و عوام فریبی باشد كه كفر است و الحاد. حتی عبادت ریایی نیز چنین باشد.
به قول عراقی:
دلی تا باشد اصطبل ستور و گلخن شیطان نیاید از مشام جان نسیم روح ریحانی
اما حقیقت و جوهر عرفان عبارت است از جهاد اكبر (جهاد با نفس) و رسیدن به آگاهی و بصیرت درونی كه در آن صورت همه مسائل و كلیه مشكلات بشر حل می گردد. دیگر او و من و تویی باقی نمی ماند كه اختلافی باقی بماند، همه «ما» می شود علیرغم تفاوتهای ظاهری در دین و در باورهای گوناگون. چشم به مغز و درون ادیان روشن می گردد كه همه ادیان یكی است و به اسلام قرآنی و دین خاتم یعنی مكمل همه ادیان قبلی ختم می گردد. هدف عرفان بینایی و بصیرت درونی است و اگر آدم به این مرحله برسد خواهد توانست چشم برهم نهاده همه آفاق و انفس را سیر كند. فرسنگها دورتر را بنگرد و همه چیز را ببیند و رابطه ای همچون رابطه میان پیامبر اكرم «ص» با اویس قرنی برقرار سازد كه هرگز یكدیگر را ندیده بودند ولی از كوچكترین حركات و سكنات یكدیگر باخبر بودند (تذكرهٔ الاولیاء صص ۲۹-۱۹).عطار می فرماید:
دلی كابینه اسرار گردد ز نعتت خواجه احرار گردد
(ص ۶۵۵) برای این كار لازم است انسان به نفس مطمئنه برسد. یعنی چشمه دل وی از جوش و خروش های مادی و دنیوی آرام گیرد تا بتواند در سطح زلال و آیینه مانندش نقش همه چیز و همه جا و همه كس را بوضوح ملاحظه كند. سالكان طریق، ذكر دایم را وسیله این آرامش و آسایش روح و جسم و جان می دانند كه: «الا بذكر الله تطمئن القلوب» (صدرالدین قونوی در كتاب الفكوك انواع كشف و شهود را شرح می دهد و محمد خواجوی «محقق» در مقدمه طولانی كتاب با زبانی بس ساده و گیرا به آن اشاره ای مستوفی دارد، ص شصت و دو). توضیح لازم در اینجا این است كه منظور از چشم پوشیدن از لذات دنیوی و كشتن نفس اماره، گوشه نشینی و عزلت اختیار كردن و پشت پا زدن به انجام مسئولیت ها و شانه خالی كردن از زیر بار انجام وظایف ملی و اجتماعی نیست بلكه منظور از میان بردن حرص مسائل دنیوی و حب و بغض های جاهلانه است. به خلاف تصورات غلطی كه در میان بعضی اروپاییان متداول است كه افكار و فلسفه شرقی چون با متافیزیك مربوط است تسلط زور و جبر را بر شخصیت افراد تجویز كرده و انسان را به عنوان آلت مطرح می كند نه بعنوان عاملی كه قادر به حدوث باشد و سعی و كوشش برای تسلط به جهان را توسط فرد از خصوصیات اروپایی و آمریكایی می داند (جاكابچیر، ص ۱۳۰) باید متذكر شویم كه این با فلسفه و روح عرفان راستین مغایرت دارد. «لیس للانسان الی ما سعی».
مرد عارف و صوفی واقعی در درجه اول كار و مسئولیت و وظیفه اجتماعی خود را انجام می دهد. چنانكه به قول عطار:
گر تو بنشینی به بیكاری مدام كارت ای غافل كجا زیبا شود؟
(ص ۳۴۹)
وی بر هر چیز انجام وظیفه اجتماعی و خدمت همسر و تربیت فرزند را مقدم می دارد و بعد خدمت به خلق خدا را. ولی در همه حال به یاد خدا و معشوق ازلی و عشق ابدی خود نفس می كشد و دم می زند. از لذات دنیوی به حد متعادل و از نعمت های خداوندی به حد اكمل استفاده می برد و در هر حال شكرگزار حق نیز هست. این معنی را حضرت شیخ عطار در الهی نامه بوضوح شرح داده كه پدری شش فرزند داشت كه هر یك آرزویی محال و غیرممكن را در سر می پروراند و طالب چیزی موهوم بود. پسر اول عاشق دختر شاه پریان بود، دومی شیدای دست یافتن به سحر و جادو، سومی طالب جام جم و چهارمی خواهان آب حیات، پنجمی در آرزوی انگشتر سلیمان و ششمی جویای كیمیا. پدر در طول این داستان طویل كه از بیش هفت هزار بیت تشكیل می گردد با آوردن داستانها و مثالهای مختلف پسران را متوجه بیهودگی اینگونه خواب و خیالها و خواسته های بدون عمل می سازد و ازین خواهشهای نامعقول بازشان می دارد.
برو كار می كن مگو چیست كار كه سرمایه جاودانی است كار
به هر صورت سالك حقیقی مرد راه و عارف و صوفی راستین كامل كسی است چون علی علیه اسلام كه وظایف اجتماعی و دینی خود را به بهترین نحو انجام دهد، به هنگام عبادت چنان حضور قلب داشته باشد كه اگر تیر از پای مجروحش بیرون آورند حس نكند و با در دست داشتن بیت المال و هستی دیگران در دست خود برای قوت زندگی كار كند و از دستمزد و دسترنج خود گذران نماید، از نعمات و خوبی های زندگی به نحو احسن استفاده كند و درون خود را پاكیزه و منزه سازد و نیروهای شگرف باطن را فعال ساخته و به كار گیرد و به خلق خدا و همه موجودات عشق بورزد و وجودش برای اجتماع بشری منشا خیر و بركات باشد و به گونه ای زندگی كند كه چون در گذرد: مسلمانش به زمزم شوید و كافر بسوزاند.
و به قول حضرت راز:
طریقت چو ز اسرار دین خداست شریعت ازین سر قویم و بپاست
طبق شجره نامه ای كه آقای احمد مجاهد در كتاب مجموعه آثار فارسی احمد غزالی (انتشارات دانشگاه تهران شماره ۱۷۱۷) آورده و همچنین در رساله كمالیه از امیر عبداله برزش آبادی از عارفان قرن نهم هجری (صفحات ۲۵ و ۲۶) و در كتاب اسرار التوحید از قول حضرت ابوسعید ابوالخیر (صفحات ۳۲ و ۳۳) آمده است كه تصوف از حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله «ص» و بعد از ایشان از مولی الموحدین حضرت علی بن ابی طالب «ع» شروع می شود تا معروف كرخی كه خرقه از حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام گرفت و بعد از وی تا احمد غزالی همه فرق صوفیه یكی بودند و از آنجا به شعبه های گوناگون تقسیم شدند و به تدریج تعداد آنها بیشتر گردید تا امروز كه در ایران حدود چهارده الی پانزده سلسله یا بیشتر وجود دارد. از سوی دیگر جریانات فكری و فلسفی و عقاید و نظریات دینی و عقیدتی و آداب و رسوم گوناگون چیزی نیست كه بتوانیم ادعا كنیم خلق الساعه بوده و هر یك از مكانی یا طرز فكری خاص جوشیده است.
بنابراین جریانات فكری و مذهبی در طی اعصار و قرون بر یكدیگر اثر متقابل گذاشته و از یكدیگر متاثر شده اند (صبور، ص ۶۱) برای مثال عدد هفت و موضوع هفت شهر عشق یا هفت مرحله سلوك و هفت وادی عشق كه عطار در منطق الطیر خود به زیبایی و لطف و جذابیت تمام وصف كرده است از سنن و اعتقادات و طرق تزكیه نفس و خود سازی در قدیم سرچشمه می گیرد. مصریان قدیم برای تزكیه نفس هفت مرحله را قائل بودند و در آیین مهرپرستی مقامات هفتگانه ای وجود دارد كه انسان را به عشق مطلق و خرد و حقیقت هستی می رساند. این مقامات هفتگانه عبارتند از:
پرنده یا كلاغ – پارسا – سرباز – شیر – ایرانی – پیك خورشید و پدر یا پیر، اصطلاح پیر و مرشد نیز از همین واژه گرفته شده است (حقیقت، ص. ۳۲۳).
عطار بزرگ نیز مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوك و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی كامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته به شرح زیر:
طلب – عشق – معرفت – استغناء – توحید- حیرت و فنا یعنی بقاء در ذات او یا فناء فی الله. این هفت وادی در منطق الطیر بیان شده است:
گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی درگه است از اشعار عطار بر می آید كه هفت وادی را خود سیر كرده و به منزلگاه حق و حقیقت رسیده است یعنی وی سالكی بوده كامل واصل. البته این مراحل و در نهایت سرچشمه حقیقت را با چشم سر نتوان دید بلكه با دیده سر مشاهده توان كرد چنانكه مولی علی علیه السلام در یكی از خطبه های دلكش نهج البلاغه می فرمایند: لا یدركه العیون بمشاهدهٔ العیان و لكن یدركه القلوب بحقائق الایمان (دیوان عراقی ص ۵۲۴). اول مرحله طلب: در این مرحله سالك راه حقیقت باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد و در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او كه در درون وی است، كند و كاو و جستجو نماید. این وادی وادی پر خطری است ولی سالك نباید وحشتی به دل راه دهد؛ سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بكوشد تا بیابد كه عاقبت جوینده یابنده بود:
چون فرود آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
جد و جهد آنجات باید سالها زانكه آنجا قلب گردد حالها
چون عطار نشان می دهد كه وی از این مرحله به سلامت گذشته است: از بس كه نشان او بجستم نه نام بماند و نه نشانم
(ص ۴۷۸)
و یا:
عمری چو قلم به سر دویدم گفتم مگر از رسیدگانم
(ص ۴۸۰)
و همچنین:
دیریست كه اوست آرزوی ما بی او به بهشت سر فرو نیاریم
(ص ۵۱۲)
دوم مرحله عشق: درین وادی وجود طالب و سالك ما&#چهارم مرحله استغنا: درین مرحله صوفی و سالك چنان به «او» متكی می گردد كه از همه چیز و همه كس جز او بی نیاز می گردد: و خود را در كوی امن و رجا مستغنی می یابد و از همه مال و مقام و جلوه های وسوسه انگیز زندگی بیكباره دل می كند و طمع می برد:
ای بس كه چو پروانه پر سوخته زان شمع در كوی رجا دامن پندار گرفتیم
(ص ۵۰۷)
و این مرحله رسیدن به فقر سلوكی است كه استغنای كامل و بی نیازی به همه چیز است و این همان است كه پیامبر اكرم می فرمود: الفقر فخری. كه رسیدن به این مرحله و پشت پا زدن به هوس ها و جلوه های دنیایی، پا گذاردن بر سر افلاك و نه گنبد میناست و اینجاست كه سالك می تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از حطام دنیا و زخارف خاكی مشاهده كند و صفات خداوندی را در وجودش متجلی ببیند چنانكه عراقی می فرماید:
بازیچه مدان تو خواجه ما را ما از صفت جلال اوییم
پنجم مرحله توحید: اكنون عارف به مرحله توحید می رسد «چشم دل باز می كند كه جان بیند» در این حال مشاهده می كند كه در جهان «یكی هست و هیچ نیست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وی می بیند. حضرت علی علیه السلام می فرماید:
ما نظرت فی شیء الا و ما رأیت الله فیه
در این حال عارف همه چیز و همه جا را چون به قول زرشت (یسنا ۶ بند ۱۵) مظهر و آفریده اویند زیبا می بیند و می ستاید (دینشاه ایرانی، ص ۴۱) و به قول باباطاهر:
به دریا بنگرم دریا ته بینم به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم
عارف می بیند كه همه چیز مظهر زیبایی اوست:
ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جهالت خیره چشم عقل و جان
جان تن جانست و جان جان تویی در جهان جانی و در جانی جهان
(ص ۵۲۴)
عطار می فرماید:
از هر دو جهان مهر یكی را بگزیدیم در آرزوی او كم اغیار گرفتیم (ص ۵۰۷) وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی كه جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند، به مصداق كنت كنزا مخفیا، معتقد است كه جهان هستی تجلی و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست تا جایی كه فریاد برمی آورد:
هر كه دعوی انا الحق كند و حق گوید آن دو گویان خودی را به سر دار كنیم
ششم مرحله حیرت: در این مرحله در دل عاشق و اهل الله در وقت تامل و تفكر و حضور، حیرت و سرگردانی وارد می شود و آنگاه او را متحیر می سازد و در طوفان فكرت و معرفت سرگردان می شود و هیچ باز نداند. روزبهان بقلی در شرح شطیحات می نویسد: گفت اگر عیان كنی زندیقی، اگر شاهد شوی متحیر گردی، لیكن حیرت در حیرت و بیابان در بیابان (سجادی، ص ۳۱۹). رسدی به عالم عدم در عدم و در آن متحیر شدی تا ندانی كه تو كیستی. آنگه در تو انوار قدم پیدا شود و تو را در خود باقی گرداند. به او بمانی و به نعت تحیر و عجز از ادراك آن و حقیقت آن (ایضا ص ۴۸۵ و ۳۳۲).عطار می فرماید:
در مانده ایم و راه بسی دورست ما راه بكار خود نمی دانیم
ما چاره به كار خود نمی سازیم چون جمله زكار خویش حیرانیم
و یا:
خویش را چند زاندیشه سرگردانیم در تحیر دل خود زیر و زبر گردانیم؟
و یا:
در رهت حیران شدم ای جان من بی سرو سامان شدم ای جان من
(ص ۵۴۲)
و همچنین:
بس عقل كه شد مات به یك بازی عشقش وز عقل بدین مات به شهمات گرفتیم
مرحله آخر یاوادی فنا: این مرحله مرحله نیستی و محو شدن سالك است از خود و بقای اوست در حق. در این حال منیت و خود خواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می شود و وجودش زنده می گردد به صفات پسندیده و محمود الهی (رساله قشریه، ص ۴۶). بوسعید ابوالخیر می فرماید: «زندان مرد، بود مرد است» (اسرار التوحید، ص ۲۰۶) درین مرحله است كه انسان به آزادگی مطلق می رسد . فنا پایان راه سیر الی الله است و شروع بقاء بالله و یا شروع سیر فی الله. در این حال است كه انسان متخلق به اخلاق الله می گردد و لیاقت جانشینی خدا را و جایگاه خلیفهٔ الهی را پیدا می كند و چنان غرق دریای افعال الهی می شود كه نه خود را و نه غیر را اراده ای نبیند جز فعل و اراده و اختیار مطلقه حق تعالی. در اینجا سالك به ایمان كامل می رسد و تسلیم محض است. یعنی مسلمان واقعی كه هدف غائی و نهائی اسلام و هر دین توحیدی دیگر تسلیم محض بنده است به اراده و مشیت او. در سوره شریفه حجرات آیه ۱۴ می خوانیم كه: «بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردید و لكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان به دلهای شما وارد نشده است».
عطار می فرماید:
چونكه گردی فانی مطلق ز خویش هست مطلق گردی اندر لامكان
و یا:
چون نماند از وجود من اثری پس از آن حال خود نمی دانم
(ص ۴۷۸)
در حضور چنان وجود شگرف چون نمانم بجمله من مانم
و همچنین:
عقل و دل و جان چو بی نشان شد از كنه تو چون دهد نشانم؟
(ص ۴۸۱)
و یا:
چون ندیدم از تو گردی پس چرا در تو سرگردان شدم ای جان من؟
در فروغ آفتاب روی تو ذره ای حیران شدم ای جان من
در هوای روی تو جان در میان از میان جان شدم ای جان من
تا ترا جان و دل خود خوانده ام بی دل و بی جان شدم ای جان من
چون رخت پیدا شد از بی طاقتی در كفن پنهان شدم ای جان من
خاك شد عطار و من بر درد او ابر خون افشان شدم ای جان من
(ص ۴۸۱)
گزیده منابع
آلبرت، آوی، تاریخ مختصر فلسفه در اروپا، ترجمه علی اصغر حلبی، تهران: انتشارات زوار.
استخری، احسان الله، اصول تصوف، تهران: كانون معرفت، ۱۳۳۸.
افشار، ایرج، «فتوت نامه آهنگران» در: فرخنده پیام، دانشگاه مشهد.
ایرانی، دینشاه، اخلاق در ایران باستان، تهران: سازمان انتشارات فروهر.
بانویی، ماهدخت عرفای اسلام، تهران نشر هما، ۱۳۶۴.
بچیر، جاكا، «پیدایش فلسفه در اسلام و سهم ایران»، مجله هلال، پاكستان.
سجادی، سید جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: طهوری، ۱۳۷۰
صبور، داریوش، عشق و عرفان و تجلی آن در شعر فارسی، تهران: زوار، ۱۳۴۹.
طوسی، بهرام، «مقایسه رومئو و ژولیت شكسپیر با خسرو شیرین نظامی»، مقاله ارائه شده در كنفرانس بین المللی نظامی، تبریز، ۱۳۶۹
طوسی، بهرام، «شاه همدان و راه عرفان» (مقاله).
طوسی، بهرام، «فضولی و هفت وادی طریقت» (مقاله).
طوسی، بهرام، «عرفان از دیدگاه مكتب اسلام» (مقاله)
قونوی، صدرالدین، الفكوك، تهران: مولی، ۱۳۷۱.
قیصری، ابراهیم، «فرهنگواره القاب و عناوین بزرگان مشایخ صوفیه»، مجله دانشكده ادبیات، ش ۳ و۴ پاییز و زمستان، ۱۳۶۲.
ناصح، محمد مهدی، «اقوال عرفا در شناخت معرفت معارف، تصوف، صوفی» در فرخنده پیام، دانشگاه مشهد ۱۳۶۰.
نایل، حسینی، «فرید الدین محمد عطار نیشابوری»، ادب دوره ۲۱، شماره ۱، ۱۳۵۲.
نیكلسون، رینولد، تصوف اسلامی، ترجمه: محمد رضا شفیعی كدكنی، تهران: توس، ۱۳۵۸
مقدم، علی، دیباچه ای بر عرفان مولانا، تهران. عطایی، ۱۳۵۴.
مینورسكی، ولادیمیر، «اهل حق» در: بیست مقاله ایرانیكا به زبان انگلیسی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۹۶۴ م.مقامات و احوال در تصوف
دكتر نصرت جهان ختك
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم
«مولوی»
یكی از علومی كه در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تكامل پیدا كرد علم «عرفان و تصوف» است. قدیمترین شكل تصوف اسلامی تزهد و تقثف است كه اساسا عكس العملی بوده در مقابل دنیا دوستی و انهماك در لذات، یعنی از یك نوع طغیان داخلی و برآشفتگی ذهنی بر ضد بی عدالتیهای اجتماعی و بی عدالتیهای افراد و مردم، و مهمتر از همه، خصوصا بر ضد خطایا و معاصی شخصی خود و اقبال به تصفیه و تطهیر باطن تا به هر وسیله ای هست مورد رضای خدا شوند . این است آنچه از سبك زندگی و گفتار صوفیان عهد اول یا بهتر آن است گفته شود زهاد اوایل اسلام از قبیل حسن بصری، مالك بن دینار، حبیب عجمی و ابراهیم ادهم بر می آید. مدتی نگذشت كه علم و فلسفه در بین مسلمین شایع شده و تشتت ناشی از ظهور فرق مختلف موجب شك و تردید گردید و خود این امر سبب شد كه نهضتی مخالف نهضت علمی به وجود آید و جماعتی راه وصول به معلوم را واردات قلبی و مكاشفه بدانند و از طرف دیگر خشكی و تعصب و تنگ حوصلگی و سخت گیری بعضی از فقهاء و اهل ظاهر معدلی ایجاب می كرده و همین امر سبب شده كه جماعتی در مقابل آنها به عرفان و تصوف بگروند. حاصل آنكه، بتدریج افكار عارفانه در عقول مسلمین پیدا شد. یعنی صوفیان بدقت و كنجكاوی در قرآن نگریسته و از قرآن دلائلی استنباط كردند. با اینكه این فكر یا ایدئولوژی صوفیه عقاید نظامات جامعه را بهم نمی زد، با این حال صوفیه كمال احتیاط را به كار برده همه جام به عقاید و افكار خود رنگ قرآن و حدیث زدند و اصول عقاید خود را مطابق مذاق متشرعان در آوردند ولی فقهاء و متكلمان هر دو دسته به دشمنی و معارضه با صوفیه برخاستند. با همه اینها تصوف تا به اندازه ای پیش رفته و ریشه پیدا كرده كه تقریبا از همه مذاهب اسلامی و افكار و آراء و عقاید جهانگیر شده است. مهمترین علت پیشرفت تصوف این است كه تصوف با قلب و احساسات كار دارد نه با عقل و منطق، و بدیهی است كه عقل و منطق سلاح خواص است و اكثر مردم از به كار بردن آن عاجزند و ملول می شوند.نقطه حساس انسان قلب او است و سخنی پیشرفت كلی می كند كه ملایم با احساسات و موافق با خواهشهای قلب باشد.
باعاقلان بگوی كه ارباب ذوق را عشق است رهنمای، نه اندیشه رهبر است
صوفی تمام دین و مذهب را برای تصفیه قلب و زدودن زنگار آن می خواهد، با عشق سروكار دارد و اگر به استدلال هم می پردازد با قلب و احساس استدلال می كند نه با فكر و اندیشه. آنچه فقیه خشك و عالم موشكاف با خشونت و كندی می خواهد به آن برسد صوفی با پر عشق و مدد ذوق و نیروی شور و شوق می خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال
بی خطر كود پرا آتش نمرود مین عشق عقل هی محو تماشای لب بام ابهی
ترجمه: عشق بدون هیچ نوع ترس و وحشتی خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشای این عمل عشق می باشد.
لذا چون مذهب صوفی عشق، و مایه او ذوق و احساس است، كلامش دقیق و لطیف و موثر می شود، این است كه زبان تصوف مانند نغمات دلكش موسیقی خوش آهنگ و دلپذیر شده است.۱ تصوف ماخوذ از صوف بالضم كه به معنی پشم و نوعی از پشمینه است و در اصطلاح از خواهش نفسانی پاك شدن و اشیای عالم را مظهر حق دانستن است۲. نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت كه از خواهش نفسانی پاك شده و از اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند در زمان سابق این طایقه صوف می پوشیدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و یا آنكه آن كلمه می تواند مشتق از صوف باشد كه به معنی یك سو شدن و روگردانیدن است.۳
یكی از مشایخ را پرسیدند كه حقیقت تصوف چیست؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراكنده و به معنی جمع و امروز طایفه اند به صورت جمع و به معنی پراگنده.۴
گر دیگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا كنیم
علم تصوف علمی كه در آن بحث می شود از اعراض از ما سوی الله و وصول به حق۵. خلاصه آنكه در جامعه مسلمین تصوف یا عرفان به طریقه ای می گویند كه به عقیده پیروان آن وصول به حق از آن راه امكان پذیر می باشد و این وصل بر سیر و تفكر و مشاهدات استوار است و در سیر و سلوك انسان باید منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از این نظر عرفان پویایی است و تحرك در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پویایی این راه را نمی شود پیمود، ولی در این تحرك یا پویایی حتما باید شریعت رعایت شود، لذا آنهایی كه شریعت را رعایت نمی كنند راهروان واقعی این مسلك نمی باشند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز كرد بنیاد مكر با فلك حقه باز كرد
(حافظ)
ابن عربی می نویسد: الشریعه ابدا لاتكون بمنزل: شریعت هرگز كنار گذاشته نمی شود، لذا تا آخر حیات، باید شریعت را رعایت كنند. مولانا می گوید:
جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنكر احتراز
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل: مفسرین، محدثین، فقهاء، متكلمین، فلاسفه ادباء و شعرا یك تفاوت مهم دارند و آن اینكه علاوه بر این كه یك طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور كرده و كتب مهمی تالیف كرده اند، در عین حال یك فرقه اجتماعی نیز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتی مخصوص به خود. بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حكماء و غیره كه صرفا طبقه ای فرهنگی هستند و یك فرقه مجزای از دیگران به شمار نمی روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان متصوفه یاد می شوند. عرفا و متصوفه هر چند یك انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یك گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند، یك سلسله افكار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غیره به آنها به عنوان یك فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص می دهد.
سیر و سلوك عرفانی همچنانكه از مفهوم این دو كلمه پیداست، پویا و متحرك است. برخلاف اخلاق كه ساكن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی كه به ترتیب سالك باید طی كند تا به سیر منزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر كردن از منزل قبلی ناممكن است.۶ همچنین در سیر و سلوك عرفانی از یك سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود كه منحصرا به یك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طی طرق دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.۷ این منازل، مقامات و احوال خوانده می شود. مقامات از امور اكتسابی و اجتهادی و از جمله اعمال و در تحت اختیار و اراده سالك است و در صورتی كه احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحانی و از حالات و كیفیات مخصوصه نفسی ست كه در تحت اختیار انسان نیست، بلكه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالك بدون آنكه سالك بتواند در نزول آنها به قلب خود یا بر عكس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادنی تاثیری داشته باشد. به عقیده غالب بزرگان صوفیه از جمله جنید بغدادی حال بقا و دوام ندارد، بلكه گاهی مثل آنكه برقی بزند پیدا می شود از میان می رود. بعضی دیگر از قبیل حارث محاسبی گفته اند كه بقا و دوام حال ممكن است۸. مقامات سیر سالك در طریقت هفت است كه ذیلا از هر یكی از آنها بحث می شود:
۱_ توبه، ۲_ورع، ۳_ زهد، ۴_ فقر، ۵_ صبر، ۶_ توكل، ۷_رضا.
۱- مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم یتب فاولئك هم الظالمون، خداوند عز و جل فرماید: هر آنكه توبه نكند پس او، از ستمكاران است. توبه اولین مقام سیر سالك طالب است و آن عبارت است از یك نوع انقلاب حال و تحولی است در طالب و ابتدای حیات تازه ای است. صوفیان توبه را باین شكل تعریف كرده ا ند: بیداری روح است از غفلت و بیخبری، بطوری كه گناهكار از راههای ناصوابی كه می پیماید خبردار می شود و از گذشته به خود منزجر می گردد. جنید بغدادی گفت، توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت، سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت. همچنین به عقیده بزرگان صوفیه، توبه نتیجه فضل و رحمت الهی است كه شامل حال گنهكار می شود۹. صاحب منازل السائرین در باب توبه چنین می نویسد: نام ستمكاری از توبه كننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسایی گناه۱۰. سید علی هجویری معروف به حضرت داتا گنج بخش در كشف المحجوب درباره توبه چنین می نویسد: از آنچه یك شرط توبه تاسف است بر مخالفت و دیگر اندر حال ترك لذت و سه دیگر عزم معاودت ناكردن به معصیت. این هر سه شرط اندر ندامت بسته است كه چون ندامت حاصل شود اندر دل، این دو شرط دیگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانكه توبه را سه شرط بود، یكی چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده كردارها بر دل صورت گیرد، ندامت حاصل آید و دیگر ارادت نعمت بر دلش مستولی گردد و معلوم شود كه به فعل بدو بی فرمانی آن نباید از آن پشیمان شود و سه دیگر شرم از خداوند شاهد وی گردد و از مخالفت پشیمان شود.۱۱
۲_ورع: قال الله عز و جل: و ثیابك فطهر: و جامه خود را پاكیزه كن.
ورع مقام دوم اصحاب طریقت است. بشر حافی گفته ورع آن بود كه از شبهات پاك بیرون آیی و محاسبه نفس در هر طرفه العینی پیش گیری۱۲.
ورع دلیل ترس از خدا و خوف دلیل معرفت و معرفت دلیل نزدیكی به خداست.۱۳
بنا به نوشته مولف تاریخ تصوف در اسلام صاحب كتاب اللمع می گوید: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است كه شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهیزد و آن در چیزهایی است كه در میان حرام بین و حلال بین آن دو است و شخص متورع همین كه شك و شبهه ای در چیزی پیدا كرد، آن را ترك می كند. دوم ورع اهل دل است، یعنی ورع شخصی كه چون قلبش از بجا آوردن امری خودداری كند آن امر را ترك كند و از پیغمبر روایت شده است كه: اللائم ما حاك فی صدرك.
سهل بن عبدالله تستری می گوید:
ایمان مرد كامل نشود تا وقتی كه عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا كردن بود از هر چه دون خدای بود». چنانكه شبلی گفته سه ورع است یكی ورع عموم، دیگری ورع خصوص و سوم ورع خصوص الخصوص۱۴.
زهد: قال الله عز و جل: بقیهٔ الله خیر لكم. ترجمه: آنچه نزد خدای باقی است شما را نیكو باشد. سلوك در هر یكی از مقامات طریقت سالك را برای وصول به مقام دیگر مستعد می كند. از این است كه ورع مقتضی زهد است. صوفی علاقه به دنیا را سر منشأ هر خطیه می شمرد و ترك دنیا را سرچشمه هر عطیه می داند. زهاد سه طبقه اند:
اول طبقه مبتدیان و آنها زهادی هستند كه دستشان از دنیا كوتاه و قلبشان نیز مانند دستشان از طمع دنیا خالی است. چنانكه از جنید پرسیدند زهد چیست؟ گفت خالی بودن دست از ملك دنیا و خالی بودن قلب از طمع دوم طبقه متحققین و زهادی كه مصداق قول صوفی و زاهد معروف رویم بن احمد اند كه گفته است زهد ترك حظوظ نفس است، از هر چه در دنیا هست.زیرا در خود زهد حظ نفسی هست به این معنی كه زهد سبب استراحت خاطر و آسایش درونی و نیز جالب ستایش و اعجاب مردم نسبت به زاهد و موجب جاه و احترام در نزد آنها است. بنابراین به عقیده رویم زهد واقعی وقتی است كه قلب هر حظ و لذتی را ترك كند. سوم زهد طبقه خواص است، یعنی آنهایی كه هفت شهر عشق گشته به هست و نیست پشت پا زده اند، این طبقه حتی در زهد هم زاهدند.۱۵
ابو سلیمان دارانی می گوید: زهد آن است كه هر چه ترا از حق تعالی باز دارد آن را ترك كنی.
سهل بن عبدالله تستری گفته: روی آوردن بندگان به خدا زهد است۱۶. زهد فرو افتادن رغبت است، بكلی از چیزی۱۷.
فقر: قال الله عز و جل: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. ترجمه: «ای مردمان شما فقیرانید (نیازمندید) به خدای. فقر واقعی فقط فقدان غنا نیست بلكه فقدان میل و رغبت به غنا است. یعنی هم قلب صوفی باید تهی باشد و هم دستش و در این معنی است كه صوفی الفقر فخری می گوید و با مباهات خود را فقیر و درویش می نامد. زیرا مفهوم آن است كه فقیر باید از هر فكر و میلی كه او را از خدا منحرف كند، بر كنار باشد۱۸. هجویری در باب الفقر كشف المحجوب در مورد فقیر چنین می نویسد:
پس فقیر آن بود كه هیچ چیزش نباشد و اندر هیچ چیز خلل نه. به هستی اسباب غنی نگردد و به نیستی وی محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزدیك فقرش یكسان بود.۱۹
علامه اقبال در مورد فقر چنین اظهار نظر می كند:
چیست فقر ای بندگان آب و گل یك نگاه راه بین یك زنده دل
فقر كار خویش را سنجیدن است بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر بسته فتراك او سلطان و میر
فقر ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر كروبیان شبخون زند بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد ترا از زجاج، الماس می سازد ترا
برگ و ساز او ز قرآن عظیم مرد درویشی نگنجد در گلیم۲۰
اما فقرا آن طایفه اند كه مالك هیچ چیز از اسباب و اموال دنیوی نباشند و در طلب فضل و رضوان الهی ترك همه كرده باشند.۲۱ علامه اقبال در مورد مقام فقیر چنین می گوید:
با سلاطین در فتد مرد فقیر از شكوه بوریا لرزد سریر
دارا و سكندر سوه مرد فقیر اولی هوجس كی فقیری مین بوی اسداللهی
ترجمه: از دارا و سكندر آن مرد فقیر بهتر است كه فقر وی دارای بوی اسداللهی باشد، یعنی از فیض امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام برخوردار باشد.
خواجه عبدالله انصاری می نویسد: فقر مبری بودن است از چشم داشت بر ملكیت۲۲.
صبر: قال الله عز و جل: واصبر و ما صبرك الا بالله. ترجمه: صبر كن و صبر تو نباشد جز به (توفیق) خدا. فقر مقتضی صبر است و اگر سالك جویای حق در فقر و محنت، صبر و تحمل را شعار خود نسازد نتیجه به دست نخواهد آورد. نه فقط فقر بدون صبر بی نتیجه است بلكه سیر در سایر مقامات سلوك هم مقتضی صبر است. این است كه صوفیه صبر را یك نیمه ایمان، بلكه همه ایمان می دانند۲۳. الله تبارك و تعالی می فرماید: ان الله مع الصابرین.
بجا آوردن هر فریضه و ترك هر معصیت بدون صبر انجام نیابد، زیرا دل سالك در هر حال و مقامی كه باشد به چیزی مشغول است كه یا موافق میل اوست یا مخالف میل او و در هر دو حال محتاج به صبر است. به گفته صاحب اللمع صبر بر سه گونه است: متصبر، و صابر، و صبار.
۱_ متصبر كسی است كه در خدا و برای خدا صبر كند و جزع و شكایت نكند.
۲_ صابر: كسی است كه صبر می كند در خدا و برای خدا و جزع نمی كند آن چنانكه ذوالنون مصری گفته كه وقتی از بیماری عیادت كردم و در بین آنكه با من حرف می زد ناله ای می كرد گفتم هر كه در ضربتی كه به او وارد می شود صبر نكند در محبت خود صادق نیست. جواب داد: هر كه از ضربتی كه باو وارد می شود لذت نبرد صادق نیست.
۳_ صبار: صبار كسی است كه صبرش در خدا و برای خدا و به وسیله خدا است و چنین شخصی هر گاه جمیع بلایای دنیا بر او وارد شود عاجز نگردد و ابدا تغییری بر او عارض نشود.۲۴
توكل: قال الله عز و جل: و علی الله فتوكلوا ان كنتم مومنین. ترجمه: و بر خدا توكل كنید اگر بدو گرویده اید.
توكل لغتی است مشتق از «وكالت» كه موكول الیه «وكیل» و مفوض با او «متوكل» نامیده می شود. از نظر عرفا توكل دلبستگی و اعتماد كامل به پروردگار است و این مقام از كمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت و حكمت او زیاد آگاه شود، دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود.۲۵
رضا: قال الله عز و جل: یا ایتها النفس المطمئنهٔ ارجعی الی ربك راضیهٔ مرضیهٔ. ترجمه: ای نفس آرام گرفته باز گرد به سوی پروردگارت، راضی و پذیرفته.
رضا از مقامات عالی سالك و آخرین آنها است، بلكه آخرین مرحله ورزش اخلاقی و تهذیب نفس است. رضای به قضای الهی ثمره محبت كامل به خدا است و عبارت است از اینكه قلب بنده در تحت حكم خداوند ساكن باشد و به تقدیر اذعان كند و معتقد شود كه خداوند در قسمت غلط نكرده و هیچگاه خطایی بر قلم صنع نرفته است و هر كه را هر چه داده بجا داده. صوفی كاملی كه در مقام رضا واقع باشد حتی در پیش آمد بلا، لب به دعا نگشاید، یعنی طلب از خداوند كه قضا را تغییر دهد خلاف رضا است.۲۶ صاحب «كشف المحجوب» در مورد «رضا» چنین اظهار می فرماید: بدانكه كتاب و سنت به رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع، و رضا به دو گونه باشد یكی رضای خداوند از بنده و یكی رضای بنده از خداوند، اما حقیقت رضای خداوند تعالی ارادت ثواب و نعمت كرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده، اقامت بر فرمان وی و گردن نهادن بر حكم وی را، پس رضای خداوند تعالی مقدم است بر رضای بنده.۲۷ احوال گفته شد كه حال معنی است كه به قلب سالك بدون اختیار و تعمد و جلب و اكتساب وارد می شوند و از قبیل طرب یا حزن و بسط یا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها.
ابو نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی در كتاب اللمع مجموع احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسیم نموده كه عبارتند از:
۱_ مراقبه، ۲_قرب، ۳_ محبت (عشق)، ۴- خوف، ۵- رجا، ۶- شوق، ۷- انس، ۸-اطمینان، ۹- مشاهده، ۱۰- یقین.مراقبه: قال الله عز و جل: لایرقبون فی مومن الا و لاذمه. ترجمه: مراقب نباشد در مومن، نه پیمانی و نه ذمتی. مراقبه این است كه بنده یقین كند كه خداوند در همه احوال بر رازهای درونی وی آگاه است، یعنی مراقب اعمال وی است. اول حال مراقبه آن است كه بواسطه یقین به اطلاع خداوند بر ضمیر بنده این حال پیدا شود كه فكر بد یا تلقین شیطانی به قلب او راه نیابد و چون خدا را در همه حال و همه جا حاضر و ناظر بیند كمتر به دام هوای نفس اسیر شود. دوم حال مراقبه آن است كه سالك در حال مراقبه كاینات را فراموش كند یعنی به حالی باشد كه در آن حال وجود و عدم دنیا برای او یكسان باشد و چنان مراقب باشد كه جز خدا هیچ چیز در ذهن و فكر او نباشد. حال سوم در مراقبت حال بزرگان اهل مراقبه است كه در مراقبه خدا هستند و از خدا می طلبند كه آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید یعنی خداوند متولی امر آنها باشد و به فضل خویش آنها را مصداق «و هو یتولی الصالحین» فرماید.سالك در این مقام باید طوری باشد كه خود از میان برخیزد و بین او و خدا هیچ حجابی باقی نماند.۲۸ از پیغمبر اكرم «ص» روایت شده كه فرمود: خدای را چنان پرستش كن كه گویی او را می بینی و اگر تو او را نبینی او تو را می بیند.۲۹
قرب: قال الله عز و جل: و نحن اقرب الیه من حبل الورید. ترجمه: و ما از رگ گردن او [انسان] به او نزدیكتریم.
در این حال بنده به خدا نزدیكتر می شود و صوفیان می گویند حال قرب از احوال بنده این است كه به قلب خود نزدیكی خدا رامشاهده می كند. مولانا می فرماید:
آنچه حق است اقرب از حبل الورید توفكندی تیر فكرت را بعید
ای كمان و تیرها بر ساخته صید نزدیك و تو دور انداخته
قرب آن است كه هر چه پیش آید از میان برداشته و آنچه حائل میان محب و محبوب است برطرف گردد:
از حجاب نفس ظلمانی برآی تا شوی شایسته قرب خدای
آفتاب از آسمان پیدا نمود چشم نابینا نمی بیند چه سود
بعضی گویند قرب عبارت از سیر قطره است به جانب دریا و وصول به مقصود حقیقی و بعضی گویند قرب استغراق وجود سالك است و در عین جمع به قلب از جمیع صفات خود به غیب:
قرب بی بالا و پستی رفتن است قرب حق از جنس هستی رستن است
و قرب از احوال بنده ای است كه به قلب خود نزدیك شود و مانند سایر احوال است و بعضی گویند: قرب عبد به حق بواسطه معاشقه و مشاهده است۳۰.
حال آنكه قرب عبارت است از زوال حسن و اضمحلال نفس۳۱.
عشق و محبت: این حال یكی از عالی ترین و مهمترین احوال عارف و از مهمترین مبانی و اصول تصوف است. بزرگترین عامل قوی كه تصوف را براساس عشق و محبت استوار ساخت عقیده به وحدت وجود بود، زیرا همین كه عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست یعنی جز خدا چیزی ندید و قائل شد به اینكه:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
نسبت به هر چیزی عشق و محبت می ورزد و مسلك و مذهب او صلح كل و محبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی رحمه الله علیه می گوید:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست۳۲
خواجه عبدالله انصاری می فرماید:
محبت تعلق دل است بین همت و انس، در بذل (برای محبوب) محبت از نخستین وادی های فنا است.۳۳
خلاصه آنكه به عقیده عارف، عشق بزرگترین سر و رمز الهی است و كمال درجه عارف سوزش او است در محبت.
علامه اقبال می گوید:
عشق را از تیغ و خنجر باك نیست اصل عشق از آب و باد و خاك نیست
خوف: خداوند می فرماید: یخافون ربهم من فوقهم. ترجمه:
می ترسند از پروردگار خویش كه بر فراز ایشان است.
سالك هر چه بیشتر به خدا عارف شود ترسش از خدا بیشتر خواهد بود، زیرا خوف متولد از معرفت است.
رجا: «رجا» امیدوار بودن است.
سهل بن عبدالله تستری گفته «خوف نر است و رجا ماده و فرزند هر دو ایمان است و گفت در هر دل كه كبر بود خوب و رجا در آن قرار نگیرد.»
عبدالله خبیق گفته: «نافع ترین خوفها آن بود كه ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آن بود كه كار بر تو آسان گرداند».
مولانا می گوید:
انبیاء گفتند، نومیدی بد است فضل و رحمتهای باری بیحد است
شوق: خداوند می فرماید: من كان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات. ترجمه: آنكه لقای خداوند را آرزو كند بدرستی كه مهلت خدا رسیدنی است. پیر هرات می گوید: شوق وزش و جهش دل است به سوی غایب. درین حال عارف نسبت به خدا شوق دارد، زیرا شوق یك نوع طلب شدید و هیجان قلبی است برای وصول محبوب.
انس: قال الله عز و جل: و اذا سالك عبادی عنی فانی قریب. ترجمه: اگر بندگان من ترا پرسند درباره من، هر آینه من نزدیكم. انس از تبع محبت و آثار آن است و عبارت است از استبشار قلب و فرح آن به مطالعه جمال محبوب.۳۴اطمنیان: اطمینان و آرامش دل ثمره ایمان كامل است. ایمان به اینكه خداوند یكی است و بازگشت همه به اوست و دارای جمیع صفات كمالیه از علم و قدرت و رحمت و عنایت و شفقت و حكمت و امثال آن است و او آفریدگار یگانه است و هر چه آفریده چنان می باشد كه هست و در عالم امكان بهتر از آنچه هست ممكن نیست و هر چیزی به جای خویش نیكو است، اگر چه حكمت آن بر بنده پوشیده باشد.
اطمینان حالت اعتماد دل است بر وكیل یعنی بر خداوند كه نعم المولی و نعم الوكیل است.۳۵
مشاهده: حالاتی كه در طی مشاهده برای عارف پیش می آید بالغات اشراق و جذبه و بیخودی و فنا باید آن را وصف كرد و به اصطلاح صوفیه به مشاهده و رویت با چشم قلب و امثال آن تعبیر می شود. هجویری می گوید: مراد این طایفه از عبارت مشاهده دید از دل است كه به دل حق تعالی را می بیند، اندر خلأ و ملأ، بیچون و بی چگونه، حاصل كلام آنكه عارف بعد از ریاضت از حال مشاهده برخوردار می شود. كه در زبان آنها می توان گفت رو به قلب خود آر زیرا اسرار الهی را فقط در درون خود خواهی یافت. بقول هاتف:
چشم دل باز كن كه جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی
یقین: وقتی سالك در مشاهده متمكن شود و استقرار بیابد و ملكه او شود و در فنا محقق گردد و در خدا باقی شود به مقام یقین واصل می شود. بنابراین یقین اصل و منتهی الیه جمیع احوال است. ابونصر سراج در كتاب اللمع می گوید:
یقین به سه وجه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین.
۱- آنچه علم الیقین به آن می گویند آن است كه درباره آن واقعیت خبری داده شود مثل اینكه اسید دست را می سوزاند.
۲- عین الیقین آن است كه با چشم سوختن با اسید دیده شود.
۳-حق الیقین آن است كه خودش دست را با اسید بسوزاند.

می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: جمعه 4 دی 1394 ساعت: 22:53 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,,
نظرات()

ليست صفحات

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

تبلیغات

متن

چت باکس


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 176
کل نظرات کل نظرات : 0
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 5

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 107
بازدید دیروز بازدید دیروز : 56
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 11
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 6
آي پي امروز آي پي امروز : 36
آي پي ديروز آي پي ديروز : 19
بازدید هفته بازدید هفته : 222
بازدید ماه بازدید ماه : 438
بازدید سال بازدید سال : 6627
بازدید کلی بازدید کلی : 108684

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 18.223.122.53
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آموزش زبان انگلیسی و آدرس prospect123.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



خرید فایل های قابل دانلود